یک دوست عزیز دلی دارم که مسیح پسند است. و مسیح آن مرد قد بلند مو بلندی است که دست و پایش هم لاغر است. شما بگو یک مسیح ریقو. مرد که بلند باشد و مویش هم دراز باشد و ته ریشی هم به صورتش باشد، تکلیف همه معلوم است: میشود مایملک این دوست ما و برای بقیه حکم محرم پیدا میکند. یعنی به طور خیلی غریزی، همه ما فکر میکنیم که این مال شما نیست! دست نزن. نمیرویم هم توی فازهای بیایید همه با هم شریک شویم. اصلا مسیح قابل شریک شدن نیست. معلوم است که دارایی شخصی است.
حالا این دوست ما یک ور دیگر مملکت است، یک مسیح خوش قد و بالایی هم برای خودش دارد. ما هم یک سر دیگر دنیاییایم، آدمهایمان با هم فرق کرده، دیگر معاشرت حضوری نداریم، اما همچنان مسیحهای عالم به ما محرمند. انگار مرد مسیحطور میبینم باید بگذارم توی سینی ببرم حضورش. خودم هم احساس گناه میکنم اگر به مسیح مورد نظر نزدیک شوم. احساس خیانت به رفیقم به من دست میدهد.
راه حلی که پیدا کردم این است که حالیشان کنم موهایشان را بتراشند. یا لااقل کوتاه کنند. اما برای اینکه این را حالیشان کنم باید از فاز محرمیت رد شوم و اینجاست که به آن دایره معروف گرفتار میشوم.
*بله. جنس خوب، خوب چیزی است.