زندگی خالی است. غیر از بودن نگار- که جعبه مداد رنگی زندگیام است- بقیهاش، همان کرختی است که ماههاست هست.
از بیرون اینطور است که کار خوب هست، معاشرت گهگاهی، ورزش گاهی، نقاشی و رنگ و مهرهبازی و کاموا بافی و گوشوراهسازی و نجاری هم، کتابخوانی هم. مستی هم کنارش هست. هر شب.
از داخل خالی است. خالی خالی.
همان خالی است که مستی هر شب قرار است پرش کند. لیوانهاست که خالی میشود توی حفره خالی دلم. اثر الکل که بپرد، باز همان است که هست.