از دست صابخونه دارم فرار میکنم. تو این ده ساله تو این ممکلت همچین مشکلی نداشتم. فهمیدم یارو وقتی نبودم اومده تو اتاقم و یادداشتی چیزی هم نداشته. منم در خواست تعمیر چیزی نداده بودم. تازه اینو هم وقتی از دهنش در رفت که داشت سر یه چیز دیگه داد و بیداد میکرد. هیچی رو مکتوب نمیکرد. راه به راه تلفن میزد. رو اعصاب بود.
خونهام- یعنی اتاقم- جای خوبی بود. نزدیک محل کار و وسط همهچی. اما تجربه بدی بود. راحت نبودم توش. دیگه نمیتونم همخونه داشته باشم. از سن و سال ما گذشته. من باید بتونم هرچقدر دلم میخواد سر و صدا کنم و باید بتونم تو خونهام لخت راه برم. اینجا احساس خفگی میکردم.
بیخیال هزار و پونصد دلار وثیقه اولیه شدم. میخوام فقط برم. اعصابم مهمتره. حالا میدونم که برم هم ول کن ماجرا نیست، اما فکر کنم کار غیرقانونی کرده که خودش خبر داره. واسه همین نکشونه به دادگاه و اینا.
هفته قبل خیلی محترمانه بهش گفتم من میخوام بلند شم. گفت حالا شما عجله نکنید. برید با پدر و مادرتون مشورت کنید!
لازمه بگم یارو یه آقای ایرانیه؟