Screen%20shot%202012-09-25%20at%203.33.08%20PM.png
حالا دیگر برای نوشتن در اینجا هم شده دلم می‌خواهد یک اتفاق قابل نوشتنی بیافتد در زندگی‌ام. اما دریغ.
یک جورهایی فکر می‌کنم این دوره دوری (از محیط و آدم هایی که میشناختمشان و این سال‌ها در زندگی‌ام بودند) و تنهایی دوره لازمی در زندگی‌ام است برای آرام کردن آنچه که بی قرار شده بود از اوایل امسال. اگر یک مدت دیگر یک خانم با شخصیت دیدید که از درخت بالا نمی‌رود، اما شبیه من است،‌ احتمالا خودم هستم. (‌که البته دارم فکر می‌کنم چطور به طور استراتژیکی می‌شود از درخت بالا رفت.
یک اتاق پیدا کردم. هنوز البته لباس‌ها و کفش‌هایم ( که تنها چیزهایی است که دارم) را نبرده‌ام. می‌خواهم اول در و دیوارش را رنگ کنم. یک اتاق سه در چهار است با یک آشپزخانه و حمام مشترک با یک مستاجر دیگر. هیچ وقت هم اینقدر پول کرایه خانه نداده بودم و خیلی دو دل بودم که آیا خانه دور از مرکز شهر و کارم بگیرم و پول کمتری بدهم یا بیاندازم خودم را وسط زندگی شهری واشنگتن. دومی را انتخاب کردم ببینم به کجا می‌رسد.
دیروز رفتم کیف بخرم. کیف خانومانه شیک سرکارانه. به امتحان کردن کت و شلوار رسیدم. توی اتاق پرو به خودم نگاه کردم گفتم چقدر اگر از خودم عکس بگیریم با این کت و شلوار و کفش پاشنه بلند مایه سرور دوست‌هایم می‌شود. قیافه عریان جلوی چشمم بود که اصلا هیچی نمی‌گفت اما منظورش این بود که داغون از دست رفتی. بدبخت. کت و شلوار را خریدم.
باور کنید همه زندگی فعلا این است. تعیین استراتژی های لازم برای مدیریت یک تحریریه، امروز لباس چه بپوشم، چرا کیف همرنگ کفشم ندارم و به خدا از فردا می‌روم ورزش می‌کنم!

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.