بایگانی سالانه: 2013

یک بار پای آن‌ چشمه که هم آرزوها را برآورده می‌کند، بغض کردم. بی‌آرزوم‌ام. یعنی آنقدر تنها آرزویم دور از دسترس است که حتی نمی‌توانم بخواهمش. شب سال نو هم همینطور.  نه آرزو داشتم نه میلی برای عوض کردن چیزی. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آمدم هاستل گفتم یک تاکسی خبر کنید که کارت بانک را بپذیرد و فقط پول نقد نخواهد. تاکسی آمد و من توی راه خوابیدم. از شدت درد و پا و خارش و بی‌خوابی تقریبا گریه می‌کردم. رسیدم به فرودگاه. کارت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

  کله سحر محسن عزیز آمد دنبالم. یک کلاه ایمنی بهم داد و من نشستم پشت وسپا.  همه توضیحات و خاطرات و تعریفاتش که بماند، سوار وسپا شدم. اولش- با آن مدل رانندگی کردنش- حسابی ترسیدم، اما بعد شجاع شدم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سفر | دیدگاه‌ها برای بسته هستند