بایگانی ماهیانه: آگوست 2013

آشوب است. دلم آشوب است. همه چی آشوب است. قهوه نمی‌خورم. همه‌اش تا ده می‌شمارم. بیشتر. تا صد می‌شمارم. آرام نمی‌شوم. نکن. لامصب نکن. ابرو نمانده. ابروی سمت چپ باز رفته. آشوب است که می‌بارد به دلم. امشب می‌آید. من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

Instagram

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

Instagram

From Alangoo collection

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

حالم طوری است که انگار همه وجودم یک انگشت وسط است. یعنی اگر یک غولی بود و می‌خواست به کسی بیلاخ نشان دهد، همه وجودم می‌توانست الان آن انگشت باشد! یعنی غول مرا بلند کند و مشت کند و من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

عادت می‌کنیم

می‌مانم در واشنگتن دی‌سی برای یک سال دیگر.   * از خودم و تصمیمات منطقی‌ام متنفرم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای عادت می‌کنیم بسته هستند

Instagram

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

Instagram

Five men

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

Instagram

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

از این قراردادهای انسانی

مدت‌ها قبل آدم جالبی توی زندگی‌ام حضور کم‌رنگی داشت. سر و کله‌اش گاهی پیدا می‌شد. یک جایی بالای کوه‌ها یک کارهایی می‌کرد که دلش را خوش کند. شعر هم می‌گفت. نمایشنامه‌هم می‌نوشت. شعور معاشقه‌ هم خوب داشت. اصلا بهش نمی‌آمد، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از این قراردادهای انسانی بسته هستند

این چیزی‌ است که آدم هی فکر می‌کند تمام شده و دیگر روئین‌تن است، اما هر بار یک جایی تازه‌اش درد می‌گیرد. بعد می‌فهمد که پوستش به قدر کافی کلفت نیست. (همه‌این‌ها عنوان این نوشته است. البته نوشته خانم کنار کارما است نه من.)

من هیچ‌وقت نفهمیدم این مرز بین بلاگ‌نویسی(و نمی‌گویم نویسندگی چون بلاگ‌نوشتن، کتاب نوشتن نیست) و بلاگ‌خوانی، دقیقا کی به خاک‌و‌خون کشیده شد. این ایجاد و پذیرش و فروریختن چه موقع حادث شد. چه شد که یک‌روز بلاگر بیدار شد و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای این چیزی‌ است که آدم هی فکر می‌کند تمام شده و دیگر روئین‌تن است، اما هر بار یک جایی تازه‌اش درد می‌گیرد. بعد می‌فهمد که پوستش به قدر کافی کلفت نیست. (همه‌این‌ها عنوان این نوشته است. البته نوشته خانم کنار کارما است نه من.) بسته هستند