بایگانی ماهیانه: آوریل 2013

از در اداره که آمدم بیرون، گر گرفته بودم. به طرز غریبی- که دیگر خیلی کم پیش‌ می‌آید خشمگین و غمیگین و عصبانی بودم. کیف باشگاه هم روی دوشم بود. همراه خودم میبرم که مستقیم از سرکار بروم ورزش. (بله. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

از برنامه‌های آینده

تن‌هامون با هم به طرز غریبی سینک‌ان. همه‌چیز می‌تونه ساعت‌ها و ساعت‌ها مطبوع باقی بمونه. همه‌چیز برای من مطبوعه. برای اون نه اما. معتقده رفتار من توی رخت‌خواب خیلی وقت‌ها مردانه‌ست. معتقده گاهی حتا رفتارم برخورنده‌ست. می‌گه به مردها صرفن … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از برنامه‌های آینده بسته هستند

من درد مشترکم

نمی‌دونم باید این لذت غریب رو انتخاب کنم و پیه سختی‌ها و بالا-پایین‌های شدید حسی رو به تنم بمالم؟ یا رابطه‌ای این‌همه سینوسی و این‌همه تند و تیز رو بی‌خیال بشم برم سراغ همون مدل‌های آشنای همیشگی و غریزی خودم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای من درد مشترکم بسته هستند

Instagram

One and the only one

منتشرشده در عکس | برچسب‌شده | دیدگاه‌ها برای Instagram بسته هستند

ناماسته

دوربین گردنمان بود. هر دوتایمان. این دفعه ویر عکس گرفتن از انعکاس‌ها را داشت. هر انعکاسی، از خودمان در آینه تا انعکاس در چاله‌های آب. مشروبات و مسکرات زیادی مصرف کرده بودیم و سرما هم خیلی حالیمان نبود. یک جایی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ناماسته بسته هستند

عریان یه حرف خوبی می‌زد. می‌گفت ما نمی‌تونیم صبر کنیم که طرف جواب بده، که اون یه قدم برداره،‌ که یواش یواش بریم جلو، که بفهمیم ترمز واسه رانندگی سالم لازمه. عاشقیت واسه من به شکل سقوط آزاد تعریف شده. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

منتظر جواب یک ایمیلم که امکان دریافتش شاید کمتر از یک درصد باشه. اما خب بلد نیستم منتظر نباشم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من قورت‌داده شدم.

عمه سنگری به سلامتی منو قورت داد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای من قورت‌داده شدم. بسته هستند

یک دوره‌ای بود که میم هی مرا تشویق می‌کرد که این تکست‌مسج‌های پدر و مادرت را کتاب کن. نمی‌دانم اینجا نوشتم یا نه که اختراع آیفون نوع روابط خانوادگی ما را عوض کرد. به جرات می‌توانم بگویم عوض کرد. ما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

فهمیدم که چقدر چقدر چقدر دلم برای درخت و رانندگی دلم تنگ شده ‌است. رانندگی حتی بیشتر. ماشین این‌ها را برداشتم و یک شبی زدم بیرون. بارانی بود و پنجره‌ها را هم باز کردم. دلم جاده می‌خواست. اینجا پر از کمربندی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند