بایگانی سالانه: 2011

چهارم ژانویه دوهزار و یازده

صبح بیدار شدم و گفتم خب فکر کن رفته خارج. اینطوری نه مجبور می‌شوی بُکشی‌اش و نه مجبوری ازش متنفر باشی. اصلا دیگر هم نمی‌خواهد نامه‌هایت را با سلام شروع کنی. اصلا برای یکی نامعلوم بنویس. بعد فکر کردم خب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهارم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

سوم ژانویه دوهزار و یازده

سلام امروز فکر می‌کردم که باید همان دیشب، وقتی باران آنطور سیل‌آسا روی سرم می‌بارید و من ضجه‌زنان رفتم به طرف ماشین، می‌آمدم خانه‌ات. می‌آمدم و محکم بغلت می‌کردم. آنقدر محکم که جزیی از من شوی. که بگویم نه. نمی‌گذارم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سوم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

دوم ژانویه دوهزار و یازده

سلام هوا بد بارانی شده. سرد و بارانی. هنوز اینترنت خانه ام هم وصل نشده. بین کافه‌های مختلف می‌چرخم. الان یه جایی کنار شومینه‌ای نشستم. تا ساعت هفت اینجا باز است. بعد میرم یه کافی شاپه دیگری که تا یازده … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند

از آن لحظه‌های شهود بود. اینترنت خانه قطع است. از صبح نشسته‌ام در این کافه که کار کنم و گم شوم. الان ساعت ده شب است و اینجا یک ساعت دیگر می‌بندد. سرم را گذاشتم روی میز که چند لحظه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یکم ژانویه دوهزار و یازده

سلام دیروز زدیم به جاده. به سر من و نون زد که شب سال نویی را برویم بیابان. تو هم توی جاده‌ای انگار. بی‌خبرم. زیاد نتوانستیم بمانیم. پلیس آمد و بیرونمان کرد. ما هم مثل زن‌های حرف‌گوش‌کن سرماشین را برگردانیدیم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکم ژانویه دوهزار و یازده بسته هستند