بایگانی سالانه: 2011

سوم سپتامبر دو هزار و یازده

در رو به حیاط اتاق نشیمن رو دیشب باز گذاشته بود. از صبح تا حالا یه موش ناقابل تمام دنیای منو تحت الشعای خودش قرار داده. کلا موش‌ها موجوداتی هستند که با آدما خوب بازی می‌کنند. دپارتد رو یادتونه؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سوم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

دوم سپتامبر دو هزار و یازده

سیندرلای سینه کوچکی اومده خونم وسط ماجرا ساعت دوازده شد پشت تخت اتاق نشیمن، یه سوتین سفید پیدا کردم. سایز کاپش بی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

یکم سپتامبر دو هزار و یازده

تاکسی که میاد دم در وا میسته آدمو ببره فرودگاه، بی‌رحم‌ترین عنصر حیاته.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکم سپتامبر دو هزار و یازده بسته هستند

سی و یکم آگوست دو هزار و یازده

برای خورشید روزهای خوب وبلاگستان ساعت سه یه بعد از ظهر ابریه. تو طبقه شونزدهم یه برجی نشستم. رودخونه تیمز این کناره، یو تو اون ور،‌ چایی یخ کرده کنار دستم و همزاد داره خونه رو جارو می‌کشه. اینجا خونه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سی و یکم آگوست دو هزار و یازده بسته هستند

سی‌ام آگوست دوهزار و یازده

امروز فکر کردم اگر روزی بچه دار شوم بیایم لندن بزرگش کنم. یک شهری است که انگار مادران جوان تنها را دوست دارد اینطور که برایشان سرگرمی هست. یحتمل در یک مرتع بزایم بعد بچه را بردارم بیاورم اینجا. تا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سی‌ام آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و نهم آگوست دوهزار و یازده

چه همه‌اش امروز توی دلم بود چه همه‌اش فکرش خوشحالم کرده بود چه همه‌اش آروم شدم چه همه‌اش دلتنگی‌ واسش خوبه چه دلم دوباره وول وول می‌خوره

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و نهم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و نهم آگوست دوهزار و یازده

احساس می‌کنم این زندگی شهری، در واقع خیلی مدرن شهری، مرا بسیار می‌ترساند. انگار قطارها مرا می‌خورند و نفسم توی مترو تنگ می‌شود. کت و شلوارها و لیوان‌های قهوه به دست «سر ساعت ایستگاه‌های معین» خیلی از من دور است. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و نهم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و هشتم آگوست دو هزار و یازده

به سلامتی این زن‌ها (آخ که جای سه چهار نفر چقدر خالیه اینجا الان)

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و هشتم آگوست دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و هفتم آگوست دوهزار و یازده

آدم باید یک دوربین دستش بگیرد، یک روز کامل از زندگی‌اش را فیلمبرداری کند و اگر شب نشست و دید و خودش را نشناخت، کیفش را بردارد و برود.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و هفتم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و ششم آگوست دو هزار و یازده

بحث‌های این روزها بماند وقتی حواسم جمع شد. عجالتا اینکه دوباره در کله‌ام پیچیده‌ای ناجورتر از همیشه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و ششم آگوست دو هزار و یازده بسته هستند