قولم به خودم این است که شبها تا ساعت ده علف نکشم. در طول هفته. که بتوانم هنوز کار کنم. از وقتی عاقل شدم روی علف کار جدی مثل جواب دادن به ایمیلها یا تعریف پروژه انجام نمیدهم. البته به خاطر این هم هست که آن همه قهوه و شکر را بالاخره باید یه جوری آورد پایین که بتوانم تا ساعت یک بخوابم.
اما روزهایی هم هست که زیر قولم میزنم و خیر سرم الان تازه دوشنبه است! امروز صبح زود بیدار شدم رفتم یه کافهای در اوکلند کار کنم. یک ساعت و نیم کار کردم بعد رئیسم آمد با هم قهوه خوردیم گپ کاری زدیم. بعد رفتم یه مدرسه ای برای هفته مشاغل حرف زدم (چرا واقعا؟) بعد برگشتم دفتر CERI دو ساعت با همکارم که یه دختر جوانی است جلسه داشتم که یک سری کارها را یادش بدهم. .بعد با یک داوطلب برای کارهای آرتتوگدر مصاحبه حضوری کردم. بچه بدی نبود. یک آقای هندیبود که چهار سال است با خانمش اینجا زندگی میکند و گفت ما هردو مهندسیم و دستمان به دهنمان می رسد و حالا باید به جامعه خدمت کنیم و من دلم میخواهد با مردم بیشتری آشنا شوم. دمش گرم. بعد در حال رانندگی به سوی استدیوی ورزش با یک اینترن دیگر مصاحبه کردم که فعلا دارد در اروپا درس میخواند و قرار است تابستان بیاید اینجا پیش خانوادهاش و میخواهد با ما اینترن کند- تلفنی مصاحبه کردم. بعد آمدم برکلی یک ساعت ورزش کردم. رسیدم خانه به پنجاهتا گلدان تشنه آب دادم. با دو تا سگ هیجانزده کمی بازی کردم. سالاد درست کردم و خوردم و وقتی بعدش میثم گفت علف میکشی گفتم بله. ساعت ده نشده و من کلی ایمیل جوابنداده دارم.