ماندن در یک رابطه آزاردهنده قطعا دلایل زیادی دارد. برای همه هم فرق دارد. یکی از بارهایی که من در همچین رابطهای گیر کرده بودم اما به خاطر خامی خودم بود. امروز که یاد یکی از آن دعواهای کوفتی افتادم باز به یادم آمد. تنها انسانی بود که من در زندگی با او دعوا میکردم. دعوا را فقط آدمهایی میکنند که حرف هم را نمیفهمند یا بلد نیستند حرف بزنند. من با آدمها دعوا نمیکنم. یا حرف هم را میفهیم یا اینکه من میگذارم میروم. حالا دیگر میگذارم میروم. اما در آن جا گیر کرده بودم. میدانستم که خیلی دارم اشتباه میکنم. اما به هزار و یک دلیل، از جمله بی جراتی و بی جرزگی خودم به آن ادامه دادم. به اندازه خوبی هم. خام بودن بود که باعث این بیجراتی میشد. ترسیدن از عواقب احتمالی. یا پررنگ بودن روابط پیچیده شده به آن یک رابطه. و البته اینکه میدانستم یک دوره سختی پیش رو خواهد بود و طرفم هم دوستم بود و نمیخواستم ناراحتش کنم. واقعا نمیخواستم. اما اینکه همه این دلایل باعث بشود آدم به یک کار اشتباه ادامه بدهد به خاطر این است که به اندازه کافی تجربه ندارد. من نداشتم. اصلا نداشتم. بلد نبودم چیزی را بهم بزنم و پای عواقبش هم -از جمله رنجاندن کسی که دوستش دارم- بیاستم.
یک وقتهایی مثل امروز که یاد یکی از آن دعواهای احمقانه میافتم و کاری که آن بحثها با روح و روانم میکرد تنم میلرزد که واقعا چرا اینقدر زجر کشیدم- و احتمالا زجر هم دادم. تجاوز مسلم بود. به جسمم و روحم. اما من نمیفهمیدم یا خودم را به نفهمیدن میزدم.
*آن آدمهایی هم که خامی طرف را میفهمند و متوجه قدرت خودشان هم میشوند، خیلی خوب از آن استفاده میکنند. همینکه بدانند چون دوستشان دارید نمیخواهید آنها را برنجانید، از آن استفاده را میکنند. از جایگاه اجتماعی، اقتصادی و حرفهای هم که اگر بهشان وابسته باشید که چه بدتر.