احساس میکنم دارم سنگ مرمر بالا میآورم.
با تمام احترام به رگ و ریشه فرهنگ غربی و هنر و زیبایی شهر رم و گرگ مادر و بچههای دوقلویش، من دارم سنگ مرمر بالا میآورم بسکه تاریخ مرمری دیدم امروز.
رضا گنجی عزیز صبح آمد دنبالم. یک هفت هشت ساعتی شیرین راه رفتیم. هوا عالی، شهر به اندازه خوبی توریست داشت، نه آنقدر که نشود راه رفت. جاهای توریستی شهر رم، تور حسرت هستند (سلام عشا). والنتینو و از این چیزهای خارجی گران. رد شدیم و هی سنگ مرمر دیدیم، هی تاریخ دیدیم. رضا مثل یک ویکیپیدای سخنگو همه چی را توضیح داد و من فکر کردم همه ما به جای آنکه وقت بگذاریم ویکی بخوانیم، باید در شهر مقصد یک دوست عزیز پیدا کنیم. (رضا در ضمن از من عکسهایی گرفت و من گفتم اگر با این عکسها برای من خواستگار پیدا شد، من برایت از این چیزهای چرمی قشنگ میخرم.)
گفتم که انسان ندید بدیدی هم هستم. احساس میکنم اگر غیر از ماکارونی و پیتزا و بستنی چیز دیگری بخورم به تمام تاریخ تمدن غرب توهین کردهام. نه تنها سنگ مرمر که دارم روغن زیتون و خمیر هم …
رم چقدر زیباست. مخصوصا در یک روز آفتابی گرم. سنگ مرمر را الان دیگر نمیدانم البته. اشباع شدهام.