آن سال گذشت و من خیلی با دیوار تمرین کردم. سالهای بعد هم دیگر درگیر کنکور و دانشگاه شدم. اما همیشه یک جایی در رزومه ذهنیام یادم بود که من یک دورانی در باشگاه والیبال بازی میکردم.
در ایران یکی دوبار دیگر هم تلاش کردم برای بازی، اما همیشه عینک مانع از پرشهای بلند من بود. عینک شده بود یک مانع ذهنی برای من و من فکر میکردم که یک روز این عینک را شکست خواهم داد.
آمریکا لنز دار شدم. فکر کنم همان هفته اولی که لنزدار شدم، رفتم کالج و در کلاس والیبال اسم نوشتم. والیبال برای مبتدیها. جلسههای اول تمرین توپ انداختن و مچ زدن و این چیزها بود و فکر کنم از هفته پنجم مربیها ما را دو تیم کردند، که با هم بازی کنیم. من خیلی هیجانزده بودم. دیگر عینک مانع از پرشهای بلند من نبود و من میتوانستم بالاخره در یک تیم بازی کنم.
به نظرم مربیها نژاد پرست بودند! وگرنه چه دلیلی داشت که در آمریکا، مهد پیشرفت و تمدن، مرا که دیگر عینک هم نداشتم بفرستند و بگویند شما با دیوار بازی کن؟ یعنی بین این همه آدم، فقط بازی من اینقدر بد بود که باید میرفتم باز با دیوار تمرین میکردم؟ واقعیت این است که بله. به همین اندازه بد بود!
اما من از کودکی از این کتابهای آدمهای معروف میخواندم: هلن کلر، لویی بریل، انیشتن و میدانستم که تمرین شرط رسیدن به موفقیت است. اگر آنها نژاد پرست بودند، من باید به آنها ثابت میکردم که میتوانم. من هر ترم همان کلاس والیبال برای مبتدیها را بر میداشتم و هر ترم همه مربیها نژاد پرست بودند و مرا میفرستادند که با دیوارها تمرین کنم!
لیسانس به این صورت گذشت. رفتم فوق لیسانس و اولین کاری که کردم این بود که یک کلاس والیبال در دانشگاه پیدا کنم. کلاس والیبال برای مبتدیها. فکر کنم همه مربیهای والیبال همه دانشگاههای آمریکا نژاد پرستند، وگرنه چرا باز هم مرا فرستادند که با دیوار بازی کنم؟
من هنوز هم عاشق والیبالم. هنوز هم در خواب می بینم که یک روز آنطور می پرم و توپ را میکوبم توی زمین حریف. هنوز حتی یک سرویس درست هم نمیتوانم بزنم و با آنکه مچ دستهایم را به هم میچسبانم که توپ را بگیرم، توپ همیشه سه اینچ اینور و آنور دست من میخورد زمین.
***
اینها را دیشب داشتم برای کسی تعریف میکردم که به من میگفت دوچرخه سواری یاد گرفتن کاری ندارد! نیم ساعته یاد میگیری! (بله. من دوچرخه سواری هم بلد نیستم و میدانم هرگز یاد نخواهم گرفت.)
والیبال من چقدر بد است؟ رقص من از آن سه برابر بدتر است. حالا شما بیا بگو ناز میکنی نمیرقصی!
* عوضش آدم خوب و مهربانی هستم و آشپزیام حرف ندارد!