من به دیوار تکیه داده بودم و داشتم از رقص بقیه لذت میبردم. البته سعی میکردم ذهنم را خاموش کنم که چطور با آهنگی که ریتمش هست «حالم بده» میشود اینطور خوشحال بود و رقصید، اما هی یادم میآمد که ریتم، مادر جان، ریتم مهم است نه لیریکس. بعد آمد گفت چرا نمیرقصی. گفتم من رقص بلد نیستم. گفت بیااا بابا. حالا ناز نکن. به من بر خورد. یعنی وقتی به من میگویند بیا برقص و ناز نکن، انگار کور باشم و بیایند بگویند حالا ناز نکن! ببین! انگار «ناتوانی» آدم را دست کم میگیرند.
سعی کردم با بولدوزر از رویش رد نشوم و باز هم بگویم ناز نمیکنم. بلد نیستم. اصرار کرد. گفتم ببین، من هم دلم میخواهد جزو آن دسته باشم که اول میگویند بلد نیستند ولی بعد از لیلا فروهر هم بهتر میرقصند. یعنی واقعا دلم میخواستم باشم. حتی رفتم کلاس رقص. سه ترم در کالج کلاس رقص برداشتم. در همه کلاسها هم -مثل کلاس والیبال- آخرش مرا فرستادند با دیوار تمرین کنم. خواهرم هم خیلی تلاش کرد. اما نشد. حسین فکر میکند من «تون دف» هستم و برای همین است که نمیتوانم دست و پایم را با ریتم تکان دهم یا ریتم هیچ آهنگی را درست بگیرم. کلاس دوم راهنمایی که بودم مرا از گروه سرود مدرسه اخراج کردند. چون آقایی که ارگ میزد هی میگفت یکی خارج میخواند و همه کار را خراب میکند. بعد مجبورمان کرد تک تک بخوانیم و خب من از گروه اخراج شدم. مدیرمان خیلی تلاش کرد که من برگردم و فقط لب بزنم، اما من گفتم نه خیر! بروید بدون من در مسابقات استانی شرکت کنید! بعد از آن من هیچ وقت حتی در حمام هم آواز نخواندم. همین شب یلدا، بچهها اصرار کردند که بخوان! گفتم خجالت بکشید بروید خودتان را مسخره کنید! یعنی جدی جدی وقتی به من میگویند برقص یا بخوان، فکر میکنم دارند یک انسان فلج یا کور را مسخره میکنند. میدانم که تعداد نازکنندگان عالم هم در این زمینهها زیاد است، اما خب برای من مسئله جدی است. من رقص بلد نیستم.
خیلی تلاش کردم همه اینها را وسط آهنگ آقای امیر تتلو برای این دوستمان توضیح دهم. گفتم من تکلیفم با مهمانی رقصی معلوم نیست. یعنی هست. اگر دست خودم باشد نمیروم. اگر بروم باید خیلی الکل بخورم که «ناتوانی» ام یادم برود و بتوانم بروم دست و پایم را که در موقع رقص هر کدام سه متر کش میآیند را تکان بدهم. اما خب اینها دوستهایم هستند و من دلم میخواهد بیایم ببینمشان. گفت خب پس چیکار میکنی در مهمانیهای رقص؟ گفتم میروم بیرون با جماعت دوودی معاشرت میکنم اما الان مثل سگ هوا سرد است و من دلم نمیخواهد بروم بیرون. مست هم نمیشوم چون باید یک ساعت دیگر رانندگی کنم و خانهام در روستای پینول است و هیچ تاکسی به آنجا نمیرود (اگر برود هم پولش میشود سیصد دلار و من ندارم که بدهم.) یعنی خیلی جریان پیچیده است.
یک سری تکان داد که فکر کنم منظورش این بود که تو دیگه کی هستی عوضی و رفت قاطی جماعت شد که حالا داشتند داد میزدند وای چقدر مستم من.