یک جایی، در امتداد بزرگراه شماره یک، (مثلا اینجا، یا اینجا، یا مثلا یک جایی این شکلی، یا حتی این شکلی، یک جایی که رو به رویش اقیانوس است و پشتش درخت و کوه، یک جایی که صدای ماشینها به آن نمیرسد، یک جایی که آدم روزها این چیزها را ببنید، یا مثلا این را، یک جایی که یک باغچه کوچک دارد و دورش نرده ندارد و نزدیکترین همسایه خانهاش دیده نمیشود، یک جایی که در حیاطش یک جا هست که خانه سگی باشد، یک جایی آن دور و برها، یک کلبه چوبی است که قرار است خانه من شود. این خط و این نشان که من آن جا را پیدا میکنم. از کرگزلیست ناامیدم. بماند که هنوز نمیدانم کی قرار است به آنجا بروم، اما میروم. دلمه را بر میدارم با مراد میزنیم به جاده. میروم در این بنگاهیهای محلی و میپرسم که شما خانه مرا ندیدید؟
* البته که جای شما در این رانندگی خالیاست.