خب بعد از آن آقای یوگی، من از لباس سکسی پوشیدن و رژ لب سرخابی زدن گذشتم. به نظرم آدم اگر برود و خیلی انسان دیتش ضایع باشد، احساس بدتری دارد اگر خیلی آماده باشد! لااقل میگوید خرج نکردم!
این شد که ما یک قرار عادی گذاشتیم با یک انسان تازه که عکسهای پروفایلش بعضیهایش قشنگ بود، بعضیهایش داغون. چون جنبه داغون قضیه را نشان داده بود، به نظرم آمد که خب اگر این داغونش این باشد هم خوب است. بعد هم خدایش خیلی پروفایل جذابی داشت، نود و چند درصدی هم ما به هم میخوردیم. شلوار جین و یک بلوز و شال گردن و رژ لب صورتی زدیم اینبار رفتیم سر دیتمان. خیلی هم باید سریع برگزار میشد، چون مامان و بابا و منا توی راه بودند. به منا گفتم جریان این است و شما بروید خانه. در باز است.
هیچی. ما رفتیم آن بار مد نظر و یک آقای بلند کچلی جلوی ما ظاهر شدند خیلی جذاب طور. (یعنی به قول ملوک، کمیستری هم چیز عجیبی است. یعنی جریان این بود که ما دخترها یک باری خانه پگاه با پیژامه جمع شده بودیم فیلم ببینیم، بعد ملوک موبایل من را گرفت و بعد خب یک عکسی بود رویش که به نظرم خیلی سکسی و قشنگ بود و من خودم گرفته بودم از یک نفر و دوستش داشتم و به نظرم بهترین عکس و قیافه جهان هستی بود. ملوک یک چند دقیقهای نگاه میکند به عکس و بعد هم با یک معصومیت خاصی که مختص خودش است، میگوید که : کمیستری هم چیز عجیبی است. ) حالا نه این که این آقای بلند حتی اندکی نزدیک باشند به قیافه و قد و بالای آن طرف صاحب عکس، اما خب این مثال مفهوم را روشن میکند در خصوص سلیقه من!
خیلی یادم نیست چی حرف زدیم. باید زودتر می نوشتم. فقط یادم است که طرف اصلا انسان «نایس» طوری نبود. یعنی وقتی با لگد میزدی توی آنجایش، خیلی قشنگ لایی میکشد و بعد هم یکی میزد محکمتر. الان راستش من نمیدانم اگر بگویم طرف چه کاره بود و چی خواند و اینها، هویتش معلوم میشود یا نه و آیا این کار درستی است! آخر کار و تحقیق و تخصصش چیزی بود که هر کسخلی هم سراغش نمیرود. یک جور خاصی به نظرم لازم است. یعنی من راستش نمیدانم چند نفر در دنیا این کار را کرده اند. اینطور بگویم که در خصوص یک چیز غریبی در یک کشور دوری در آسیا تحقیق کرده و کار کرده بود و الان هم اینجا استاد بود. سال اولش هم بود که تدریس میکرد. من که نمیدانم چرا یک نفر باید همچین کارهایی بکند، اما خب حتما نظر بقیه هم راجع به کلاسهای ما همین است. .
اصلا هم تریپ خب حالا یک لیوان دیگر بخوریم هم نبود. اصلا هم پنهان نمیکرد که خسته است! یک سگی هم داشت که خیلی جدی جدی در موردش مثل عضو خانواده صحبت میکرد که دیر که برود خانه سگ قهر میکند همه شب را. خب ما یک مقداری حرف زدیم و منا هم آخرش یک تکست داد که لامصب جمع کن بیا! خدایش هم سرم یک کم گرم بود، هم ته دلم فهمیده بودم یارو یک مقداری پدرسوخته است، و خب این یک نفس راحتی بود. اما فکرم این بود که فکر نکنم دیگر ببینمش. یعنی نمیدانستم که میخواهم یا او میخواهد. هیچی. ما گفتیم که برویم و بعد هم گفت آره برویم.
من که حرفی از اینکه حالا دوباره بیشتر صحبت میکنیم و اینها نزدم. آقای بلند هم چیزی نگفت. تا ماشین من آمد و بعد هم گفت که برو دختر خوبی برای خانواده باش! ما هم گفتیم چشم و یک بغل و ماچ شانهای کردیم و خدافظ، خدافظ. آقای بلند هم به ژاپنی یک چیزی گفت که ما نفهمیدم و بعد گفت برو تحقیق کن ببین من چی گفتم. منم توی دلم گفتم آره. حتما. نه که دقیقا چیزهایی که گفتی یادم مانده، الان میروم تحقیق میکنم!
-
بایگانی
- جولای 2023
- ژوئن 2020
- می 2020
- آوریل 2020
- مارس 2020
- سپتامبر 2019
- جولای 2019
- مارس 2019
- فوریه 2019
- ژانویه 2019
- نوامبر 2018
- اکتبر 2018
- سپتامبر 2018
- آگوست 2018
- جولای 2018
- آوریل 2018
- مارس 2018
- فوریه 2018
- ژانویه 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- می 2017
- آوریل 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- ژانویه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- جولای 2016
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- ژوئن 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
-
اطلاعات