الله و اکبر!

با این وجود احتمال اقدام به خودکشی در زنانی که کاشت سینه انجام داده بودند ‪ ۷۳‬درصد افزایش نشان می‌داد. میزان خودکشی در زنانی که اشکال دیگر جراحی پلاستیک را انجام دادند نیز بالا بود.
نظر کارشناسی اول: اینها از اول مشکل روحی داشتن, به همین خاطر رفتن جراحی کردن, خوب نشدن, اقدام به خود کشی کردن!
نظر کارشناسی دوم: عمل خوب نبود. سینه ها خراب شد, اقدام به خودکشی کردن.
نظر کارشناسی سوم ( در ایران): متلک زیاد شنیدن, خسته شدن, اقدام به خود کشی کردن.
نظر کارشناسی چهارم: خیلی خوب در اومد, ذوق کردن, اقدام به خود کشی کردن.
نظر کارشناسی پنجم: شاید من در تصمیم برای عمل تجدید نظر کردم!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای الله و اکبر! بسته هستند

و چه میکنه این پلی استیشن جدید!

real-ps3-front-2.jpg
ملت زدن به سیم آخر.
سومین ایستگاه بازی ؟ ( پلی استیشن ) سونی از امروز صبح تو فروشگاهها عرضه میشه. از سه روز قبل صف های طولانی در داخل و خارج فروشگاهها بسته شده. از دیروز صبح ( و بعضی جاها از دو شب قبل) ملت عملا لحاف تشکاشون رو پهن کردن جلو فروشگاهها و کمپ زدن که درها امروز صبح ساعت نه باز بشه.
دیشب سه نفر از کلاس ما غایب بودن و استادمون با خنده میگفت که هر سه تا ایمیل زدن که تو صف پلی استشن هستن و تکلیفاشون رو براش فرستادن.
دیشب تو همین شهر ما سه تا مغازه رو زدن ( دزدی با تفنگ) و فقط پلی استیشن ها رو بردن. قیمتش امروز تو ای بی به هفت هزار دلار رسید ( قیمت اصلی ششصد دلاره) و خلاصه این چند روزه پلی استیشن جدید سونی به بزرگترین مسئله ملی امریکا بدل شده.
سونی از پارسال تا حالا عرضه این رو عقب انداخته و این تب ملت رو داغ تر کرده.
هرالد تریبون از ” صف بازی” خبر میده و داستانهای مردمی که سه شبه تو صف هستن.
تایم میگه که این ارزش این همه وقت و پول رو نداره.
روزنامه محلی نیویورک خبر از دزدی هایی میده که تو صفهای انتظار اتفاق افتاده و هشدار میده که پول نقد نداشته باشید و خریدتون رو با کارتهای اعتباری انجام بدید.
در هر حال فعلا این قضیه در صدر اخبار هست و البته ازدواج این تام کروز. ( آقا شنیدین میگن قراره تو مراسم تام و کیتی یه دفعه تو یه قفس از بالا بیان پایین وسط مهمانها؟ )

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای و چه میکنه این پلی استیشن جدید! بسته هستند

تسلیت به یک دوست عزیز

وظیفه خودم میدونم به ریتای عزیز بابت غمی که اینروزها دارن, تسلیت بگم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای تسلیت به یک دوست عزیز بسته هستند

عاشقانه تقدیم میشود به :

همه کسانی که اسم ایرانی در امریکا براشون برابر هست با هاروارد, ناسا, فوق دکترا, جراح متخصص, نابغه ها و کریستین امانپور و انوشه انصاری. و همینطور تقدیم میشه به اونهایی که اقتصاد آمریکا رو بدون وجود سرمایه دارهای ایرانی خوابیده و بدبخت , دانشگاهاه رو بدون دانشجوی ایرانی بی علم و تحقیق میبینن.
یه جورایی با خودم قرار گذاشته بودم که هی نیام اینجا در مورد مشتریهای ایرانی یا کلا مسایل کاری ام که به نحوی با ایرانی ها مربوط میشه ننویسم. من از استریو تایپ ساختن خوشم نمیاد. حالا برای هر قومیت یا اقلیتی باشه. اما دیروز…
گفتم که یه برنامه فدرال هست برای کمک به پناهنده. سازمانهای – مخصوصا غیر دولتی – زیادی برای این بودجه اقدام میکنن و بسته به عملکرد و فعالیتهاشون میتونن این برنامه و بودجه رو بگیرند. هفته قبل برای ازم برای اولین بار برای شرکت در مجمع سالانه این برنامه دعوت شد. تو دستور جلسه که برامون فرستاده بودن مورد دهم تیترش این بود ” پناهجویان ایرانی”.
دیروز بعد از اینکه نه مورد اول تموم شد و نوبت به دهمی اش رسید و خانومی که مسول بود شروع به صحبت کرد.
گفت که از اداره خدمات اجتماعی مرکزی خبری داشتن مبنی بر اینکه امسال کالیفرنیا میزبان تقریبا سه هزار مهاجر و پناهنده جدید ایرانی هست و ما باید برای خدمات به این موج آماده باشیم. بعد اشاره کرد که البته درصد بالای به جنوب خواهند رفت اما ما هم باید آماده باشیم و بعد هم من رو معرفی کرد و یه ذره از این هندونه زیر بغل گذاشتنها. بعد نوبت به بحث رسید و از بقیه خواست که اگه سوالی یا مطلبی هست عنوان کنن که به اصطلاح تبادل نظر بشه.
اولین کسی که شروع به صحبت کرد اینها رو گفت: ما تو هر کشوری خوب و بد داریم. نمیتونیم بگیم همه بد هستن یا همه خوب. اما متاسفانه من هفت ساله که دارم با این برنامه کار میکنم و اگه نگم ایرانی ها سخت ترین گروه بودن برای کار کردن باید بگم از سخت ترین گروهها بودن. من واقعا نمیدونم چی انتظار دارن.
نفر دوم: آره. درسته. من به این نتیجه رسیدم که بهتر است در درجه اول باهاشون کار نکرد . یا اگر هم کار میکنم بهشون اعتماد نکنم.
نفر سوم: این دقیقا نکته ای هست که من میخوام بهش اشاره بکنم. مهم نیست گریه بکنن یا خنده. نمیدونم شاید یک چیز فرهنگی هست ( و در تمام مدت به من هم لبخند میزد) اما اون چیزی که میگن واقعی نیست. چون میگن ما اصلا پول نداریم و همین امروز کار میخواهیم. اونوقت کاری که بهشون پیشنهاد میشه رو قبول نمیکنن.
نفر چهارم: متاسفانه فقط این نیست. اگر هم کار بگیرن سعی میکنن کار رو انجام ندن. من شکایتهای زیادی داشتم از صاحبکارهایی که به من میگفتن ایرانی نفرست دیگه برای ما. چون نه سر ساعت میان نه کار رو کامل انجام میدن.
نفر پنجم: راستش من مشتری ایرانی خوب هم کم نداشتم اما متاسفانه اونقدر اذیت شدم که با اونکه دوست ندارم همه رو به یه چشم نگاه کنم اما دیگه راغب نیستم باهاشون کار کنم. انگار کار رو دوست ندارن. نمیخوان.
نفر ششم: آخه متاسفانه با اونکه خیلی هاشون زبان بلد نیستن اما نمیخوان این واقعیت رو قبول کنن و میخوان کار تخصصی پیدا کنن. اون وقت ما متهم میشیم به اینکه کم کاری میکنیم.
……
و این صحبت ها شاید سه ربعی ادامه داشت. میدونم قرمز شده بودم. میدونم سرم پایین بود همه مدت. اول تو خودم جبهه گرفتم. گفتم میتونم بگم خوب روسها مثلا این مدلی ان. مکزیکها اون مدلی. چینیها فلان…اما ده دقیقه که گذشت فکر کردم خوب راست میگن دیگه.
آره. راست میگفتن. مگه من کم اومدم اینجا غر زدم؟ کم گفتم؟ من اگه بخوام از هر بیست تا مشتری ایرانی سه تا معتدل ( حالا خوب نه) پیدا کنم آیا میتونم؟
سر و کار ما با قشر عادی جامعه هست. قشری که با دکترا و فوق لیسانس و زبان عالی به اینجا نمیاد. شاید اگه تو هیت علمی استنفورد کار میکردم دیروز اینقدر سرخ و سفید نمیشدم. اما یه چیزی غیر قابل انکاره:
فرهنگ گل و بلبلمون رو داریم به خوشگلی هرچه تمام تر صادر میکنیم و همونطوری که علی میگه میخواهیم که همه دنیا به ساز ما برقصن. چرا که ما وارثان یک فرهنگ دوهزار و پونصد ساله ایم. چرا که ما منشور حقوق بشر رو نوشتیم و وقتی آمریکا زیر آب بود لابد ما شاعر داشتیم.
چرا که ما اهل پرشیا هستیم و ایران عرب نشین رو نمی شناسیم. چرا که ما بهترین و برترین ملت روی زمینیم.
از اینکه ایرانی ام متنفرم. متنفر. نه به خاصر اینکه موهام تیره هست. نه با خاطر اینکه لهجه فارسی اما تابلوه . نه به خاطر اینکه تروریست خطاب میشم. نه به خاطر اینکه ریس جمهور کشورم مضحک ترین مرد تاریخه. نه.
به خاطر اینکه ما مردم کبک صفتی هستیم. به خاطر اینکه کله خودمون رو تو یه برف چند هزار ساله فرو کردیم و لجنی رو که توش هستیم نمیبینیم. متنفرم از ملیتم.
پی نوشت:
نظر منطقی پسر فهمیده یه ذره حالم رو بهتر کرد. خوانندهای ثابت میدونن که از این ترمز بریدن ها دارم گاهی. در هر حال چه متنفر باشم چه نه راهی برای فرار ازش وجود نداره . همون طور که رنگ کردن مو تغییری در اصل ایجاد نمیکنه پاسپورت امریکایی داشتن هم ریشه رو عوض نمیکنه. اما یه چیزی. من عقیده ام این نیست که کسی که حرف ضد زن میزنه رو خفه کنیم یا نذاریم صحبت کنه و نظرش رو بگه. ( رجوع به کامنت اول پسر فهمیده در ته همین پست) من عقیده دارم جامعه باید به اون درجه از شعور برسه که بفهمه این حرفها درست نیست و به اون گوینده اعتنایی نکنه. آزادی بیان یعنی اینکه افراد نظرشون رو – چه مورد توافق عده ای از افراد جامعه هست چه بر ضدشون- بیان کنند اما شنونده هست که باید عاقل باشه.
شاید در مورد نفرت من هم بایدطوری بشه که خودم خفه بشم …امیدوارم اون روز برسه…

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای عاشقانه تقدیم میشود به : بسته هستند

ناتاشا!

من نمیدونم این چه ترانه ای هست که میخونه. اما به شدت از ” ناتاشا” بدم میاد هرکی که هست. بس که هی راه رفت تو خونه خوند:
” ناتاشا دلم و شکستی ناتاشا..”
این سوژه جدیده؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ناتاشا! بسته هستند

فوبیا

فوبیای شما چی هست؟ آیا از بچگی تا حالا تغییر کرده؟ آیا ترسی جایگزین ترس دیگه ای شده؟
———
من بچه که بودم مرگم رو فقط در دو چیز میدیدم. افتادن از روی پل و مرگ در اثر زلزله. روی این قضیه پل بابا زیاد روم کار کرد. یادمه برای اینکه بریم خونه مادر بزرگم دوتا راه وجود داشت. یکی ماشین رو بود و یکی دیگه پیاده رو. اون پیاده رو یه پل باریک داشت. بابا همیشه برام سنگ جمع میکرد و میگفت وقتی رسیدیم روی پل اینها رو میندازیم که تو آب دایره درست بشه. دایره هرکی بزرگتر بود اون برنده. سعی میکرد حواسم رو پرت کنه.
الان تقریبا ترسی از پل ندارم. مثلا اون موقع ها تصور دیدن همچین پلی من رو میکشت اما الان با خیال راحت روش رانندگی هم میکنم یا میرم اینجا که ملت همه میرن خودکشی میکنن.
میتونم بگم فوبیای پل رو دیگه ندارم.
در مورد زلزله هم فکر کنم از زلزله گیلان شروع شد. یادمه اون موقع ساری هم بد لرزید. من هم یه جوری انگار مثل این حیوونها زلزله رو زودتر میفهمیدم. حالا یه قصه تاریخی هست در مورد یه زلزله ای که بعدا تعریف میکنم مفصل, اما این ترس از زلزله همیشه بود همراهم. تو دوران ترکیه به اوج خودش رسید. وقتی میگم اوج منظورم واقعا اوج هست. یعنی شاید هر پنج دقیقه گاهی من یه حمله داشتم که میگفت الان سقف میریزه. فرقی نداشت کجا بودم. تو آپارتمان, کافی نت ( سه چهارم عمر من تو ترکیه در کافی نت گذشت) یا تو خیابون. به محض اینکه فکرم خالی میشد این ترس میومد سراغم. دقیقا مثل یک حمله بود . یه ثانیه بود و لحظه بعد میرفت.
من اصولا خود روانکاوی زیاد میکردم ( الان دیگه وقت ندارم. مشکلات روانی هم اونقدر زیاد شده که دیگه از دست خودم بر نمیاد) اما به زور این فوبیا نرسیدم. یادمه این رفیق شفیق راونکاو از راه دور کلی با من مشاوره کرد . حالا یادم نیست دستورات پیام خوب بود یا چی شد که من یادم رفت زلزله رو. البته نه تو ترکیه. یه مدت هم اینجا داشتمش. اما اصلا آخرین باری که مثلا یه حمله اون مدلی رو داشتم اصلا یادم نیست.
الان دیگه فوبیای اون مدلی ندارم. که هر لحظه همراهم باشن. بعد از اون” تو بار رفتن با ماشین” یه مدت از تصادف میترسیدم که بعد دیدم چاره ندارم. گاهی حمله میکرد مثلا موقع رانندگی. اما یادم رفت.
یه ترس دیگه ای هم هست که فکر کنم اینجا به وجود اومده اون هم وقتی هست که صبحهای خیلی زود که هوا هنوز خیلی تاریکه من میرم تو پارکینگ که سوار ماشینم بشم برم برای ورزش, فکر میکنم یکی الان از پشت میاد میزنه تو سرم. این رو به جرات میتونم بگم مدیون این فیلمها هستم.
پی نوشت: فکر نمیکنم البته زنی تو ایران بزرگ شده باشه و ترس از تنهایی تو کوچه خلوت رفتن یا ترس موتور سوار از پشت رو نداشته باشه. روز و شبش هم فرق نداره. این یک ” یونیورسال تجربه ” زنانه ایرانی هست.
پی پی نوشت: من یه چیزی از اون فوبیای زلزله میگم شما یه چیزی میشنویدا !!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای فوبیا بسته هستند

COOL!

یه ضرب المثلی هست که میگه دوستاش رو ببین , خودش رو بشناس.
این مثل هیچ وقت در مورد من صدق نکرده. قشر دوستانم همیشه اونقدر متفاوت و عجیب و غریب بودن که یافتن شباهت بین من و اونها سخت بود چه برسه به شناسایی من از روی اونها. بحث بهتر یا بدتر بودن هم نیست. هرکی یه مدلی از زندگی لذت میبرد.
دوستم بعد از پنج سال رفته و بعد سه هفته ای برگشته. اونقدر بعد برگشتنش ماجرا برام تعریف کرد که اگه بخوام بنویسیم چندین پست میشه. ولی حالا یواش یواش مینویسم.
میگم فلانی چیکار میکنه. میگه هیچی هست خونه. میگم مگه مدرکش رو نگرفت. میگه چرا. شوهرش پولدار ولی. میگم اون یکی و اون یکی چی. میگه فلانی رفته بود مالزی بگرده . من فقط شوهرش رو دیدم. اون یکی هم تو شرکت دوست پسرش مجانی کار میکنه.
بعد به فلانی ها و فلانی ها میرسم که هرکدوم چه میکنند. چند سال فاصله زمانی چقدر زیاد شده و من بیخبرم.
اما نکته ای که دوستم تعریف کرد و شاخ من رو در آورد این بود که این جمع دوستان و رفقا که ظاهرا همه مزدوج شدن یه برنامه ثابت دارن. اون هم اینکه آخر شبها , دخترها با هم جمع میشن و میرن بیرون قلیون و شام و پسرها هم با هم. این رو هم نشونه ” کول” ی میدونن. که اینجوری به طرف حال ندن!
دلم واسه خودمون که در حسرت یکشنبه های با هم بودن هفته ای رو تحمل میکنیم میسوزه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای COOL! بسته هستند

share_logo.gif
دفعه دومم بود که با مسولین این موسسه جلسه داشتم. دفعه اول خیلی دیر خبرم کردن و من به لطف صنم و انار عزیز یه سری مطلب در مورد تاریخ جنبش زنان ایران و فعالیتهای داخل ایران مخصوصا تو سالهای اخیر تهیه کردم و برای شروع اونها رو از کل مطلب اگاه کردم. دلم میخواست همونطور که دارن برای زنهای افغان فعالیت میکنن ببینیم که برای زنان ایران چه میشه کرد.
این دفعه که دعوت کردن براشون از کمپینها و فعالیتهای اخیر مخصوصا کمپین برای لغو سنگسار و یک میلیون امضا برای تغییر قوانین نابرابر گفتم. یه پرینت از وب سایتهایی انگلیسی زبان هم گرفتم و مخصوصا با تکیه بیشتر بر روی کمپینها به دیدنشون رفتم. تاکیدم بر این بود که چه راهکارهایی میشه برای جلب توجه بیشتر به مسایل زنان ایران پیدا کرد. تاکید کردم که متاسفانه تو این دو سال اخیر جنجالهای هسته ای باعث شده حتی اروپا که قبلا توجه بیشتری به مسایل حقوق بشر در ایران داشت الان کلا اون رو فراموش کنه. حالا دستاویز دیگه ای پیدا شده و به همین خاطر وضع رسانه ها و اقلیتها داره روز به روز بد تر میشه.
استقبال کردن از اینکه تو سخنرانی های هر دوماه یک بار که به عنوان اینترنشنال در دنشگاه سکرمنتو ارائه میشه, و در اون در مورد مسایل خارج از امریکا صحبت میشه ,سخنرانی هم در مورد وضعیت و فعالیتهای زنان ایران انجام بشه. اما واقعیتهای غیر قابل انکاری رو هم از من خواستن که در نظر داشته باشم.
در مرحله اول اینکه مردم امریکا فعلا به شدت خاورمیانه زده شده اند و دیگه از اینکه نقش ناجی مردم کشورهای دیگه رو بازی کنن خسته اند. یعنی حق هم دارن. مالیاتشون داره خرج کشور دیگه ای میشه و روز به روز سربازان بیشتری دارن تو جنگ کشته میشن. جنگی که حداقل مردم عادی نفعی ازش نمیبرن.
در درجه دوم هم اشاره به این شد که اگه الان در مورد ایران نگرانی وجود داشته باشه مسئله هسته ای هست . یعنی در برابر اون مسایل زنان در حاشیه قرار میگیرن. مردم بیشتر نگران کل رژیم و عجایب و غرایبش هستن -متاسفانه- تا نابرابری های داخل قانون.
خیلی خوش آیند نبود. میدونم. ولی ظاهرا واقعیت فعلی این هست.
در ضمن من ازشون نخواستم پتیشینی رو امضا کنن چون نمیدونستم اینکار به نفع دوستانی که به دنبال جمع آوری امضا هستن و در داخل ایران فعالیت میکنن هست یا یه ضررشون.
همچنان مصر بودن که خودم یا فردی برای سخنرانی در ماه فوریه آماده باشیم. اما من که خارج از توان خودم میبینم و متاسفانه کسی رو هم در این حوالی نمیشناسم که معرفی کنم. کسی هست که این وبلاگ رو بخونه و بخواد این مسولیت رو به عهده بگیره؟
یه مسئله دیگه هم که ذهنم رو مشغول کرده این هست که اگه کسی بخواد خارج از ایران کاری بکنه – و امید وار باشه در دایره غیر خودی ها قرار نگیره به خاطر محل جغرافیایی سکونتش- غیر از ترجمه و وبلاگ و کار پشت میزی در کل, چه کاری میتونه بکنه که ضررش کمتر باشه از فایده اش؟ مثلا شما امضا جمع کردن از اینجا رو مفید میدونید؟ کنفرانسها یا کارگاهای آموزش رو چه طور؟
من آدم کار تایپی نیستم . دوست دارم تکون بخورم و کاری رو که نتیجه اش رو تو صورت طرف میبینم انجام بدم. آها راستی. دارم رو یکی از موسسین این موسسه کار میکنم برای دسامبر بفرسمتش ایران. تازه از عراق برگشته اما به شدت از ایران بیشتر میترسه. میگه زهرا کاظمی که ایرانی بود رو کشتن من رو که حتما اعدام میکنن!
اما من تلاش خودم رو میکنم چون میدونم مفیده.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

کارگاهی در مورد رزومه

از طرف مجموعه فرهنگی هنری تهراندعوت شدم که یه برنامه یکی دوساعته در مورد چگونگی درست کردن یک رزومه انگلیسی داشته باشم. قراره که یک کنفرانس ویدویی باشه. به این صورت که من اینجا بشینم جلو دوربین و مایکروفون و یه مدت صحبت کنم و بعد به سوالات شرکت کننده ها جواب بدم.
خیلی خوشحالم اگه بتونم مطلب مفیدی رو منتقل کنم. اما چند تا مشکل اساسی دارم.
۱. نمیدونم مخاطبینم قراره چه کسانی باشند. یعنی چطور این موسسه برای جلب مخاطب اقدام میکنه. این برنامه ای که من مد نظر دارم برای کسانی هست که دنبال یه رزومه برای کشورهای امریکای شمالی هستن. شما شرکت میکنید؟
۲. من هیچ نظری در مورد رزومه های که برای درخواست کار تو ایران درست میشه ندارم. راستش تا ایران که بودم اصلا نمیدونستم رزومه کاری چی هست و چیزی که الان گاهی دوستان لطف میکنن و میفرستن تا نظر من رو جویا بشن کلا با اینی که اینجا هست فرق داره. سعی کردم بگردم ببینم وبسایتی هست که یه سری اطلاعات در مورد رزومه های فارسی زبان بده. متاسفانه به جایی نرسیدم. و اینکه این یه رزومه کاری هست نه درسی. این امیدوارم اشتباه گرفته نشه.
در ضمن من امیدوارم کسی به امید اینکه من اطلاعاتی در مورد ویزای کار یابی دارم وقت نذاره و نیاد. چون فقط خجالت میمونه واسه منی که از این جور بخشهای مهاجرت چیزی نمیدونم.
۳. خواهش میکنم اگه ساکن ایران هستید یه زحمت بکشید جواب من رو بدید.
فکر میکنید چی رو راجع به رزومه ها میخواهید بدونید؟ آیا اصلا با اصول اولیه رزومه نویسی آشنا هستید؟ آیا رزومه ای – هرچند ساده- دارید؟ آیا رزومه فارسی بیشتر مورد قبول هست یا رزومه انگلیسی؟
از اونجایی که قصد دارم با پاور پوینت یه چیزی درست کنم خیلی کمک هست نظراتتون اگه دریغ نکنید.
۴. دوستان عزیز اینوری.- مخصوصا کسانی که تو سالهای اخیر اومدید-
شما تصورتون از رزومه چی بود وقتی اومدید و چی دیدید؟ آیا از ایران رزومه داشتید؟ فکر میکنید چی لازم هست که بچه های تو ایران بدوند؟
۵. مطالبی که من بهش فکر کردم شاید مفید باشه اینهاست:
۱٫ Job Finding Process
• Hidden Jobs (Never Advertised)
• Advertised Jobs
۲٫ What is a Resume? Why we need that?
۳٫ Different kinds of Resumes
• Chronological Resume
• Skill Resume
• Combination of Chronological and Skill
۴٫ Different Part of a Resume
• Objective
• Education
• Skills (personal, transferable, special)
• Work Experince
• References
۵٫ Skills in Resume
• Onetonlie.org
• Course Description
۶٫ Difference Between resume and application
۷٫ Send the resume for getting interview not the job
۸٫ Some tips
به نظر شما چی باید اضافه یا حذف بشه؟
این برنامه قراره تقریبا یه ماه دیگه باشه. ( حالا به موقع براش تبلیغ میکنم) اما اگه نظرتون رو بگید خیلی ممنون میشم. ایمیل همین بغل هست. کامنت دونی هم که متعلق به خودتونه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای کارگاهی در مورد رزومه بسته هستند

با بسیج همگانی سانسور را به عقب برانیم

گزارشگران بدون مرز از ٧ تا ٨ نوامبربرگزار می کند
با بسیج همگانی سانسور را به عقب برانیم
ما همگان را فرا می خوانیم که از روز ٧ نوامبر (١۶ آبان) ساعت ١١ تا چهارشنبه ٨ نوامبر (١٧ آبان) با پیوستن به ما بر روی سایت گزارشگران بدون مرز علیه سانسور مبارزه کنند.
هم اکنون در سراسر جهان ۶٠ وب نگار معترض فقط برای آنکه بر روی اینترنت عقیده خود را بیان کرده اند، در زندان بسر می برند . آنچه که در بسیاری از کشورهای جهان امری آسان و آزاد محسوب می شود در ١٣ کشور جهان ممنوع است. در چین در مصر و در تونس ابراز عقیده در وبلاگ و یا بر روی سایت می تواند به زندانی شدن منجر گردد. برای نپذیرفتن سانسور و حساس کردن افکار عمومی گزارشگران بدون مرز برای اولین بار دعوت به تظاهراتی بزرگ بر روِی اینترنت می کند :
٢۴ ساعت علیه سانسور بر روی اینترنت
ما و همگان، کاربران، وبلاگ نویسان، روزنامه نگاران، دانشجویان و… را دعوت می کنیم با یک کلیک ساده سانسور را محکوم کنند.
چگونه در این تظاهرات بزرگ شرکت کنیم :
از روز سه شنبه ٧ نوامبر (١۶ آبان) ساعت ١١ تا چهارشنبه ٨ نوامبر (١٧ آبان) همان ساعت، سایت گزارشگران بدون مرز www.rsf.org به این امر اختصاص می یابد.
تظاهرات اینترنتی : با اتصال به سایت گزارشگران بدون مرز ١٣ دشمن اینترنت در جهان را شناسایی کنید و بر روی نقشه ای (فلش) کلیک کنید تا نقاط سیاه شبکه وب را از سانسور پاک کنید. هر کلیک شکل دیگری از نقشه ی جهان را عرضه خواهد کرد. هدف این است که شبکه اینترنت در ٢۴ ساعت به کشورهایی که آنراسانسور می کنند راه یابد. همه ی آرا شمارش می شوند و به گزارشگران بدون مرز اجازه می دهد با توانی بیشتر اقدامات کشورهایی که فضای آزاد وب را سانسور می کنند، افشا کند.
پیامی برای جری یانگ (Jerry Yang) بنیانگذار یاهو ارسال کنید
با بازدید از سایت گزارشگران بدون مرز همه کاربران جهان این امکان را می یابند که با کامیپوتر خود برای جری یانگ (Jerry Yang) بنیانگذار یاهو پیامی ارسال کنند. گزارشگران بدون مرز متعهد می شود که این پیام را به دست ایشان برساند.
چرا یاهو : برای آنکه این شرکت اولین موسسه ای است که موتور جستجو گر خود را برای خوش آمد مقامات چینی سانسور کرده است. با پلیس که معترضان و گزارشگران مستقل را دستگیر و به زندان محکوم می کند همکاری دارد. برای مثال روزنامه نگار چینی شی تا او بر پایه گزارشاتی که شرکت یاهو در اختیار پلیس نهاد به ١٠ سال زندان محکوم شده است. این شرکت میزبانی آدرس الکترونیکی روزنامه نگار را برعهده داشت. محکوم کردن یاهو محکوم کردن همه ی شرکت های بین المللی ست که به اینگونه اقدامات دست می زنند و از سوی گزارشگران بدون مرز افشا شده اند.
وبلاگ خود را بر روی rsfblog بسازید
گزارشگران بدون مرز سکوی وبلاگ خود را راه اندازی می کند. با ساختن وبلاگ خود بر روی www.rsfblog.orgگزارشگران بدون مرز را در حمایت از کاربرانی که برای ابراز عقیده خود با ممنوعیت ها مبارزه می کنند، یاری کنید. هر هفته “جهان از نگاه وبلاگ” نقطه نظرات وبلاگ نویسان جهان ا در باره ی یک موضوع را منتشر می کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای با بسیج همگانی سانسور را به عقب برانیم بسته هستند