همون عنوان قبلی (۲)

سر نوشت : اصلا قرار نیست این چیزهایی که به ذهنم میرسه و مینویسم فراگیر باشه یا تک تک فرنگی ها و تک تک ایرانی ها این مدلی باشن. شاید اصلا خیلی ها سالها تو فرنگ باشن و اصلا همچین تجربیاتی نداشته باشن یا کسی سالها تو ولات خودمون این مدلی باشه. یادمون باشه ما دنیا رو از دید تجربیات خودمون میبینیم نه چیزی که حتی خیلی فراگیر هست.
در ضمن از همه دوستانی که از بقیه بلاد در مورد آداب و رسوم مهمانداری نوشتن ممنون.
سر نوشت دو: فکر نکنم هرگز تو مخیله مادر من – مثلا- بگنجه که کسی ممکنه قورمه سبزی نخوره یا به گوشت کباب آلرژی داشته باشه. اصولا ما فکر میکنیم هرچی ما دوست داریم دوست داشتنی هست و باید دوست داشتنی باشه. این دید هست که یه ذره باید عوض بشه.
مطلب بعدی که در راستای همون باور مهمون حبیب خداست به وجود میاد بردن کسی غیر از خودمون بدون دعوت به مهمانی هست. البته اینجا بحث مهمانی های خانوادگی و کوچک – مثلا شش تا ده نفره- هست. فرض کنید شما قراره جایی برید و از قبل گفتید که میاید. حالا یکی از دوستانتون اومده پیش شما. ماها معمولا با اصرار اون دوست رو هم همراه خودمون میبریم. برامون هم مهم نیست که اولا شاید خود این فرد نخواد بیاد و از اون مهمتر شاید میزبان آماده پذیرایی نباشه. فرض کنیم مسئله مواد خوراکی هم نیست و وفور نعمت سر میز هست. اما هیچ فکر کردیم شاید این فرد با بقیه جمع هیچ سنخیتی نداشته باشه؟ شاید بقیه باهاش راحت نباشن؟ شاید صاحبخونه از دیدن یه غریبه تو خونه اش خوشش نیاد؟ کی گفته که دوست ما باید دوست همه دوستان ما هم باشه؟
این بحث رو میشه به بقیه کنجهای تفاوتهای فرهنگی مهاجر با کشور میزبان و مردمش هم ربط داد. اما چیزی که هست و زیاد تو جمعهای مخلوط مهاجرین – مخصوصا تازه واردترها- و افراد بومی دیدم ( البته این اصلا مختص ما ایرانی ها نیست. تقریبا همه مردم همین هستن) اینه که به جای قبول کردن فرهنگ میزبان به زور قصد چپوندن و اجرا کردن همون فرهنگ خودمون رو داریم. در این شکی نیست که ما رگ و ریشه های خودمون رو داریم و دلمون میخواد حفظش کنیم. اما شاید یه وقتهایی بهتر باشه اگه با افرادی از ملیت های مختلف طرف هستیم به زور نخواهیم فقط از خودمون و فرهنگمون بگیم. اگه یه خورده بازتر برخورد کنیم با این جور قضایای به ظاهر کوچیک و بی اهمیت پذیرش ما و اونها خیلی راحت تر میشه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای همون عنوان قبلی (۲) بسته هستند

اندر آداب مهمانداری و رسومات وطنی و فرنگی در این باب

به سلامتی فصل تعطیلات و درخت کاج و کادو و سال نو و ماچ و بوسه و عرق خوری تو خیابون تموم شد و ملت برگشتن سر کار و زندگی. فصل مهمانی ها هم تقریبا به سر رسید و باز هم ما موندیم و این تفاوتهای فرهنگی که آخرش نمیدونیم کدوم درسته و کدوم نادرست. هرچند هم که خیلی مهم نیست. مثل همیشه مهم خود فرد هست که از چی لذت ببره. اما میخوام به برخی رسوم متفاوت اشاره بکنم که شاید صحبت کردن در مورد این تفاوتها خالی از لطف نباشه.
در مملکت ما مهمون حبیب خداست. حالا اگه هم فقط جلوش باشه و پشت سرش چیز دیگه اون مهم نیست. همین اصطلاح ” مهمون حبیب خداست” کلی توجیه هست برای مهمان و میزبان. دست مهمان رو باز میزاره که هر وقت خواست حبیب خدا بشه و سرش رو بذاره پایین و هرجا خواست یه یاالله بگه و بره تو. البته فکر کنم الان بهتر شده و ملت یه زنگ میزنن و میگن ما نیم ساعت دیگه اونجاییم چی دارید بخوریم؟
البته بحث صفا و صمیمیت و راحتی رابطه ها که درگیر ضابطه نمیشه هم هست. خیلی ها اعتقاد دارن که خونه دوست مثل خونه آدمه. یا اینکه مهمون سرزده اش خوبه. اما اگه من قرار باشه میزبان همچین مهمانیی باشم خیلی راحت نخواهم بود. شاید یخچال من خالی باشه. شاید خونه تمیز نباشه. توالت شسته نباشه. اصلا شاید من به هزار و یک دلیل حوصله مهمون رو نداشته باشم.
اینجا معمولا از مهمان سرزده استقبال نمیشه. اولا که کسی سر زده جایی نمیره و اگه احیانا پیش بیاد که بخواد سری به کسی بزنه – به ندرت- میزبان مسولیتی در قبال پذیرایی نداره. راحت بهت میگن غذات رو بیار. یا غذا نداریم. یا حتی راحت تر از اون جلوی تو غذای خودشون رو میخورن و از تو دعوتی نمیشه. این مدلی هست دیگه.
برای یک مهمانی از هفته ها – و برای یه سری مهمانی های مهم مثل عروسی یا مراسم سالگرد از ماهها قبل- دعوت نامه فرستاده میشه.
اگه دعوتنامه کاغذی باشه همراهش پاکت کوچکی – که اغلب تمبر هم خورده- میاد که شما اعلام کنید به مراسم میرید یا نه. به خاطر همین مثلا دعوتنامه های عروسی باید حتما از سه ماه قبل از تاریخ مراسم فرستاده بشه.
دعوتنامه های ایمیلی هم – که روزبروز بیشتر میشن- حتما به پاسخ آره یا نه احتیاج دارن. شما اگر هم نرید این شخصیت شما و درجه احترامتون به میزبان رو نشون میده که جواب بدید نخواهید رفت.
برای مهمانی های کوچکتر هم معمولا از یک یا دو هفته قبل دعوت خواهید شد.
حالا فرض کنید که خاله جان شما قراره برای شام از شما دعوت کنه. نظرتون راجع به این دعوتنامه چیه؟
” خواهر زاده عزیز. برای جمعه هفته بعد ما یک مهمونی شام داریم. غذاهای ما سبزی باقالی پلو, فسنجون و پلو, و قورمه سبزی هست. سالاد هم دو نوع داریم. نوشابه هم دو مدل هست. آبجو و مرلوت هم داریم. اگه این غذاها رو دوست نداری یا به من بگو یا همراه خودت غذا بیار.اگه نوع خاصی از گوشت رو نمیخوری هم بگو. من از گوشت معمولی استفاده میکنم. در ضمن اگه با بودن الکل روی میز مشکل داری هم زودتر بگو که من بطری شراب رو کنار غذا نذارم.
لباس هم هرچی دلت خواست بپوش. هر چند من یک مهمونی کردی دارم و شاید بعضی از مهمونها با لباس محلی بیان”.
یه ذره عجیبه. مگه نه؟ اوایل برای من خیلی نامانوس بود. زیاد. یادمه اولین بار که دوستی ما رو به مهمونی روز شکرگذاری دعوت کرد یک ماه و نیم قبلش همچین ایمیلی اومد. من کلی حرص خوردم که حالا تو هرچی بدی ما میخوریم. دیگه این ادا و اطوارها واسه چیه؟ هنوز هم نمیدونم کدوم بهتره. اما شاید الان برای راحتی خودم و مهمانهام – خدا رو شکر من اصلا اهل مهمون بازی و این حرفها نیستم- یه سوالی بکنم ازشون در مورد غذا. حالا نه به این دقت. اما بپرسم که گوشت میخورن یا با الکل مشکل دارن یا نه.
یه بخش عمده ای اش هم برمیگرده به تنوع فرهنگها و آدام و رسومها . وقتی تو یه مهمانی هندی و چینی و روس و آلاسکایی داری باید حواست باشه که مهمان هندی ات امکان داره گوشت نخوره یا مهمان آلاسکایی ات چیزی جز گوشت نخوره. یا مسلمانی باشه که اصلا سر سفره ای که الکل سرو میشه نشینه.
مورد لباس هم مهمه. اولا که برای خیلی از مهمانی ها – مخصوصا اگه خارج از خونه و تو رستوران یا سالن برگذار بشن- باید لباس رسمی پوشید. کسی رو با شلوار جین یا کتونی راه نمیدن. خیلی از مهمانی ها هم موضوع دارن. مثلا جشن تولد جاسوسی, یا جنگ ستارگانی یا به سبک هاوایی . تو این مهمونی ها بهتر هست که به سبکی که میزبان میخواد لباس پوشیده بشه. اما اجباری هم نیست مگر اینکه تو دعوت نامه گفته بشه.
ادامه دارد…

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای اندر آداب مهمانداری و رسومات وطنی و فرنگی در این باب بسته هستند

ثبت وبلاگ و مشکلات بعدی

با این حرف جادی موافقم. با اون تعبیرش هم که گفت مثل اینه که آدم یه نسخه از دفترچه خاطراتش رو بده به وزارت اطلاعات هم خیلی موافقم.
اینکه این مصوبه چقدر تضمین اجرا داشته باشه و چقدر انرژی و سرمایه قراره صرفش بشه جزییاتی هست که مثل همیشه معلوم نیست. من که فکر میکنم باز بره جزو اون مصوباتی که فقط چند میلیون رو اینور و اونور میکنه و بعد هم میخوابه.
نمیدونم قراره برای ایرانیانی که بلاگ فارسی دارن و خارج از ایران هستن چه مدل حکمهایی در نظر بگیرن. اما فرض کنید بنده خدایی که با اسم واقعی اش خارج از ایران بنویسه و وبلاگش رو ثبت بکنه یا نکنه. در هر دو حالت به یکی دیگه از ترسهاش موقع رسیدن به فرودگاه تهران اضافه میشه. اگه ثبت بکنه که میان میگیرنش میگن فلان روز نوشته بودی احمدی نژاد فلانه و اگه ثبت نکنه میان میگن حکم دولت بوده چرا اجرا نکردی. اینجاست که دیگه فیلتر بالاترین رنگ نیست.
بساطی داریم به خدا از دست این نوابغ قانونگذار مملکتی.
نویسنده وبلاگ ایستگاه هم مطلب خیلی جامعی در مورد این طرح و مشکلات امنیتی اش نوشته.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ثبت وبلاگ و مشکلات بعدی بسته هستند

ما هنوز خیلی راه داریم…خیلی

این برای همه ما پیش اومده که خواستیم مطلبی رو بنویسیم اما به نظرمون اونقدر بدیهی اومده و فکر کردیم این رو دیگه همه میدونن که از نوشتنش صرفنظر کردیم. حتی یادمه یا بار سر راه اندازی یه وبسایتی من کنار کشیدم و گفتم این مطالب رو دیگه کسی که به اینترنت و بلاگ و این حرفها دسترسی داره میدونه. نباید انرژی و هزینه رو صرف کار بیفایده کرد. یا یه وقتهایی در پای مطالبی که – فرضا در خصوصا آموزش مسایل جنسیتی – نوشته میشه ( این رو ذکر میکنم چون خودم باهاش برخورد داشتم) پاسخهایی میرسه از دوستانم که این مسایل رو من و تو و کسی که به اینترنت دسترسی داره و این رو حداقلی از بینش و دانش میدونم میدونه. گفتنش تکرار مکرراته.
همه این مسایل رو گفتم که بگم نه. اینطور ها هم نیست. اینترنت و بلاگها و نوشته ها هم مثل بقیه ابزار و آلات تمدن بدون اموزش به کشور ما رفت. همونطوری که ویدو تابوی فساد بود یه دوره ای. یا دی وی دی های کنار خیابون انقلاب. این هم از اون دست جدا نیست. این جریان کپی خانم فریبا از خاطره اون روز کذایی ما از اول که دوستی تو ایمیلی خبرش رو داد فقط خنده آورد به لبان ما. دوستان زحمت کشیدن و رفتن برای مطلبش کامنت گذاشتن که من امروز دیدم. مرسی. اما ظاهرا این خانم و دوستانش چیزی هم طلبکار شدن. من جواب ایشون و برخی از کامنتهای پای مطلبشون رو میذارم اینجا. نه به قصد کش دادن مطلب که وقتی کسی تو ایرانه دست من هم بهش نمیرسه و اونجا بهشت کپی کارانه. بلکه به این قصد که ماها حواسمون باشه که چقدر این مبحث – و البته تمام مباحثی که اندکی با تمدن سر و کار داره- تو کشور ما و برای مردم ما جای کار داره. این که کسی به اینترنت و کی بورد دسترسی داره و میدونه وبلاگ چی هست و از قضا بلاگ هم داره دلیل بر هیچی نیست.
فریبا خانم در جواب من نوشتن:
“خا نم محترم اگر میبینید که دیر این جوابیه را نوشتم مسلما به این خاطر نبود که ازپاسخ دادن عاحز بودم بلکه بیشنر به این دلیل بود که به روایتی از حضرت مسیح معتقدم که میفرماید اگر کسی به تو سیلی زد طرف دیگر صورت خود را هم برای سیلی بعدی در اخنیارش بگدار
چون همانطور که خود شما هم اذعان کرده بودید آن مطلب نه ارزش هنری و نه ارزش ادبی داشت و نه این که خاطره یا سرگذشتی از یکی از مشاهیر بود که من خودم را ملزم به رعایت قانون کپی رایت بدانم
ان خاطره برای من چیزی در حد یک جوک بود برای خنداندن مخاطب نه بیشتر و معمولا مطلب اصلی من در این وبلاگ عکس هایی است که در آخر پست ها میگذارم
و اگر مطلبی را در مقدمه می آورم نه به عنوان یک پست بلکه برای مقدمه برای ملموس ساختن حسی هست که از دیدن عکس ها مایلم به خواننده منتقل سازم نه بیشتر به هر حال انواع تهمت ها را چه به خودم و چه بازدید کنند گان این وبلاگ متحمل گردیدم..شاید خداوند مرا به خاطر این گناه بزرگ ببخشد…با تشکر…فریبا”
منی که با دیدن متن ایشون خندیدم و ازش گذشتم با دیدن این جوابیه ته دلم سوخت. میدونید چی میگم. نمیدونم از چی. اما سوخت.
حالا واسه اینکه دوباره بخندید این چند تا رو هم از کامنتهای ایشون بخونید. دم اهالی مافیایی گرم. حالا پدر خونده منم این وسط؟
“فریبا جان، این لوا زند و دوستانش یک گروه مافیایی و ملنگ هستند. تو بنویس انگشت تو دماغت کردی فردا می گن از اونها کپی گرفتی. چه جوری اینقدر بیکارن که بلاگ تو رو پیدا کردن بعد نشستن خط به خط جر گرفتن؟ یا ملنگن یا مافیایی. انگار فقط ماشین خانم زند پنچر می شه!!” علی آقا
” فریبا من خودم دیدم که بارها مطالبت رو از تو ی سایت روزنه دزدیدن.اگه همون اول اعتراض میکردی کسی این جوری زبون در نمی آورد ..اتفاقا تو سایت روزنه یادمه که همین مطلب رو حدود یک سال پیش فرستاده بودی .اونم روزنه که ۱۰۰۰۰۰ تا عضو داره نه یه وبلاگ فکسنی که روزی ۱۰۰ تا بازدید هم نداره.” آقا بهزاد
ای بابا….
من به جای اینکه بیام عکسهای آتیش بازی و ماچ و بوسه های دیشب رو بذارم اومدم اینجا از اینها میگم.
فقط ای مافیا! یادمون باشه که کار زیاد داریم…. خیلی زیاد…از این جریان هم بگذریم دیگه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ما هنوز خیلی راه داریم…خیلی بسته هستند

خواب دیدم با اپرا وینفری یک Fight Club درست کردیم و بعد از هر دعوا از زخمهای سرو صورت های مجروح صابون میسازیم. من صاحب یک ویلای بزرگ لب یک آب کثیفم. دخترهای بلوند رو میبرم برای شنا. اما روغن نداریم.
دیدم که از پنجره یک ساختمون که تو اون مهمونی سال نو بود یه کارتون وسیله میریزن پایین. با اپرا میریم تو وسیله ها میگردیم. من کلی لباس نو گپ پیدا میکنم با صدها کیف دستی پلی بوی. یک سری کتابهای آرتور هم بود. به اپرا میگم اینها رو برداریم که سال بعد کادو بدیم به بچه ها. اما دروغ میگفتم. کتابهای آرتور رو واسه خودم و کیفهای پلی بوی رو برای دوستهام – که نداشتم – میخواستم. اپرا هم کمک کرد وسیله ها رو بیاریم تو ویلای من که تبدیل به یه خونه خراب شده بود؟
یعنی اپرا تیلری هست که من تو خواب ساختم؟ اصلا یادم نیست فارسی حرف میزدیم یا فرنگی. اما کتابهای آرتور یادمه فارسی بود. و بزرگ و قطور بود.
خشونت. س.ک.س. فقر.دزدی.آرتور. ….بد خوابیدم دیشب…

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای … بسته هستند

فیلم اعدام صدام

این فیلم اجازه پخش عمومی نداره. اما با تلفن برداشته شده. دقت کنید میبینید که دم آخری بهش میگن برو به جهنم.
جهنم؟
لینک فیلم اعدام صدام.
پی نوشت: یه مطلبی داشتم در مورد اینکه ما آیا تو نوشته های وبلاگی مون خشونت رو رواج میدیم یا نه. احتمالا پخش فیلم اعدام رواج خشونت تصویری هست. اما به دید خبرنگرای دست اول بهش نگاه کنید. دیدنش هم توصیه نمیشه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای فیلم اعدام صدام بسته هستند

۱. اومده بودم سر شبی در مورد صدام و اعدام عجولانه اش بنویسم که دیدم دسترسی ندارم به بلاگم. الان هم که ساعت چهار و نیم صبح دیگه خیلی از بلاگها نوشتن در موردش و بیشتر هم خواهند نوشت.
تصمیم بدجوری عجولانه بود. اون هم تو ماه حج و چند ساعت قبل از ایام محرمه مسلمین. بماند که اعدام موافقین و مخالفین خودش رو داره اما این برای صدام زود بود.
اولین خاطره ای که من اسم صدام رو از اون به یاد دارم مال کلاس دوم ابتدایی هست. سالی که جنگ تموم شد ( شاید هم کلاس اول). یادمه ما هر روز سر صف باید شعار میدادیم مرگ بر آمریکا مرگ بر اسراییل و مرگ بر صدام. یادمه اون روز خانم ورزش اومد و گفت که از این به بعد فقط باید بگیم مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسراییل. دیگه مرگ رو نباید برای صدام میخواستیم.
این هفته هم ایران کلی کمک نقدی کرد به عراق. قضیه اون پشت پرده چیه؟ اینهمه سال گفتیم باید غرامت بگیریم باید غرامت بگیریم حالا تو همون هفته ای که صدام رو میکشن دو دستی کلی هم پول بهشون میدیم.
درسته که مرگ صدام سرپوش گذاشت رو خیلی از حقایق جنگ با ایران و به خصوص در مورد کمکهایی که دولتهای اروپایی و امریکایی بهش کرده بودن و این کاملا واضح بود که به قول حاجی واشنگتن حتی یه عکس از صدام و رامسفلد اون زمان نباید نشون داده بشه اما یه جورایی فکر میکنم دولتمردان ایرانی هم از این قضیه بدشون نیومد. طولانی شدن بی خود جنگ بعد از سال شصت و سه یه قصه تکراری هست . اما کی واقعا میدونه پشت پرده چی بود و چی گذشت؟
خیلی ساده انگارانه هست که همه حقایق رو به یه نفر محدود کنیم. هر چند زنده نگه داشتن صدام و شاید وجود چند تا آدم شجاع مثل خبرنگارهای جریان واترگیت میتونست دنیا رو شوکه بکنه اما هنوز خیلی های دیگه هستن که مثل خود صدام از حقایق دهشتناکی خبر دارن. خیلی ها که لزوما تو امریکا یا اروپا نیستن.
روزی میرسه که ما خبرنگاری اونطور رسوا کننده داشته باشیم؟
۲. این پهنای باند تموم کردن هم تبدیل شده به معضلی برای من. ندیدم بقیه مشتری های پرزن تولز این مشکل رو داشته باشن. قبلا کمتر بود اما الان بدجوری میره رو اعصابم. هر هفته مشکل دارم. کسی از هاست بدون محدویت خبری نداره که از کجا میشه گرفت و چه شرایطی داره؟ طفلک این وب مستر ما همیشه سعی میکنه دم دست باشه و واقعا خدمات بعد از فروشش حرف نداشته اما ترجیح میدم هاست رو از جایی بگیرم که خدمات مشتری بیست و چهار ساعته داشته باشه و اینطور دست و بال من رو نبنده. بد جوری خسته ام کرده.
۳. این نوشته های کپی شده این فریبا خانم ظاهرا به خاطرات من محدود نمیشه و رد پای نوشته های وبلاگهای دیگه هم هست تو نوشته هاشون. ( بخونید کپی نوشته های دیگران)اینطور که ادعا میکنه تو ایتالیاست. اگه درست باشه که خیلی عالیه چون کافیه سرم درد بگیره و برم برای شکایت. اینی که میگن دویست و پنجاه هزار دلار جریمه کپی رایت هست جدیه. اما مسئله اینه که اون مطلب اصلا ارزش این رو نداشت. حالا به اوضاع سرم بستگی داره.
پی نوشت: بماند که ای پی کامنتشون میگه که ایشون همین تهران خودمونن و از سپنتا سرویس میگیرن. ایتالیات من رو کشته مادر.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای … بسته هستند

وقتی آدم شک میکنه خاطره مال خودش نیست…

والا چه عرض کنم. زندگی ها ظاهرا خیلی شبیه هم هستن. فقط من موندم از کی تا حالا تو روزنامه های ایران واسه کریسمس و سال نو ناهار هم میدن و البته شاید تو استارباکسهای ایران هم پر کردن قهوه مجانی باشه و اونی که شبها جای لپ تاپ ها رو عوض میکنن برادر آدم نیستن.و البته کلاسهای دانشگاه هم سایت و اعلام خبر برای دانشجو دارن.
القصه به قول پروانه خانم هیچستان آدم فکر میکرد فقط متنهای ادبی و شعر و قصه آدم هست که تضمین نداره تو اون مملکت حالا معلوم شد که خاطره های زرد و پستهای پنیری ما هم مصون نیستن.
این متن خانم فریبا خانم رو که ظاهرا خیلی خاطراتشون به مال ما شبیه رو بخونیدو از اون پنجاه تا کامنت لذت ببرید.
پی نوشت: تو هفته آخر ترم یک پسر نیجریایی که با ویزای دانشجویی تو دانشگاه ما درس میخوند از دانشگاه اخراج شد و به کشورش دیپورت شد . چرا؟ چون تو مقاله ای که نوشته بود مرجعی رو به اسم خودش نوشته بود و از نویسنده اصلی اسمی نیاورده بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای وقتی آدم شک میکنه خاطره مال خودش نیست… بسته هستند

۱. یه عالمه نوشتم همش پرید. نصفه شبی. اه. ولی کیه که از رو بره.
۲. همش فکر میکردم این خانمهای ایرانی که همه روز رو تو خونه به رفت و رب میگذرونن حوصله شون سر نمیره. امروز فهمیدم بشور و بساب از مدل ایرانی اش خیلی بیشتر از اونچه که به نظر میرسه وقت میبره. حالا اگه حکایت چند تا بچه و آشپزی هم باشه که دیگه واویلا. امروزم به گردگیری و بشور و بساب گذشت. البته هنوز هم معتقدم خونه رو باید هر شش ماه یه بار تمییز کرد که لذت بخش باشه و تکراری نشه.
۳. شونزده کتاب مونده رو دستم که فروش نمیره. خیلی زور داره که یه کتابی رو بخری صد و خورده ای و حالا دست دومش تو آمازون باشه شش دلار و هفتاد و پنج سنت. کلی از وقتم به گذاشتن این کتابها تو ای بی و آمازون و کرگزلیست گذشت. امیدوارم فروش برن که لااقل پول یکی از کتابهای ترم بعد جور بشه.
۴. با عرض شرمندگی از الان تا وقتی برام تکراری بشه این تلوزیون ایرانی والده اینهای محترمه سوژه اصلی این وبلاگ خواهد بود. این بدترین کادویی هست که فرزندی ( در اینجا فرزندانی) برای سرگرمی پدر و مادر میتونن به اونها بدن. گفته باشم.
دیدیم شبکه خبر یه بخش خبری داره به اسم اخبار بانوان. مشعوف شدیم که در این بلاد هم همچین چیزی نیست. ببینم چی میگه.
خانم مجری محترم اینطور شروع کردند که ” بانوی ایرانی شاعر, نویسنده و فیلم ساز مقیم لندن تحریم شورای امنیت بر علیه ایران را محکوم و آنرا بی ارزش خواند.” بعد دوربین به لندن رفت و یک مصاحبه تقریبا پنج دقیقه ای رو با این بانوی شاعر, نویسنده و فیلم ساز مقیم لندن نشون داد. زیر نویس تصویر هم این بود. محکومیت تحریم شورای امنیت. ما هی منتظر بودیم این زیر نویس یا آقای خبرنگار مصاحبه گر اشاره به اسم این بانوی شاعر, نویسنده و فیلم ساز مقیم لندن بکنن. بعد گفتیم حتما برمیگرده استدیو و به همون شگرد قدیمی خانم مجری میگه که مصاحبه آقای فلان بود با خانم فلان.
دوربین برگشت استدیو و خبر عوض شد. ما هم نفهمیدیم این بانوی شاعر, نویسنده و فیلم ساز ایرانی مقیم لندن کی بودن.
هی آقای حاجی واشنگتن! به این مدل خبر چی میگن.
۴. ظاهرا این عموزاده محترم ما که تو عمرش غیر از کتاب هیچی نمیشناخت و نمیشناسه اونقدر خانم شده که موقع تز نوشتنشه. امروز به من زنگ زد برای کمک تو موضوع تزش . ( نمیدونم موضوع تز رو میشه گفت یا نه. حالا شما که غریبه نیستین و اونهم که اینجا رو نمیخونه. من میگم! ) موضوع تز هست : “انگلهای موجود در روده سوسک.” فکر کنم یه سوسک مخصوصی بود. من نفهمیدم.
گفتم والا عمو زاده جان. حالا اگه اومدی هر انگل جدیدی هم کشف کردی مبارک باشه. ولی بالاغیرتا این اسم فامیلی ما رو نگیری نذاری روش ها! همون اسم کوچیک خودت رو بذار.
حالا یه سوال. از بر و بچه های اینور کسی هست که بایولوژی ( رشته دختر عمو جان) یا پزشکی چیزی بخونه من مزاحم شم یه سری سوالی بپرسم. مثلا اینکه چه طور میشه یه استاد راهنما پیدا کرد که یه سری ایده به این خانم بده؟
انگلهای موجود در روده سوسک!!! خانواده ما ژنتیکی مشکل دارن.
۵. من یک چیزی کشف کردم از اول هفته که خیلی جلوی خودم رو گرفتم نیام نگم. اصولا از رواج فسق و فجور خوشم نمیاد. ولی لعنت به اون کسی که این دم دستش باشه و نخوره. منی که جدیدا بسیار در مشروب خوری اهل کلاس گذاشتن شدم و فقط شراب قرمز اونم با غذا و بسیار متشخصانه میخوردم, دین و ایمونم رو پای این از دست دادم و امروز با پیژامه رفتم سومین تطری این هفته رو خریدم. اصولا گردگیری با مستی و ملستی تجربه بسیار جدیدی بود. نمیگم چقدر خوشمزه هست که رواج فسق و فجور نشه. اما از اون ذرات طلای واقعی داخلش نمیشه گذشت. بخورید ملت. زندگی همین دو روزه. طعم دارچینش رو بگو.
۶. ببینید . من از سه ماه قبل میخوام مثل بچه خوب گذارش یک جایی با حالی رو رفتم رو بذارم اینجا. با کلی عکس. الان یک چیز دیگه هم هست که میخوام بگم. از اول هفته. دیگه زیاد حرف زدم. لعنت به خودم اگه قبل از اینکه این دوتا چیز رو بنویسم مطلب دیگه ای بنویسم.
۷. اولین باره که ساعت یک صبح وبلاگ مینویسم در حضور خلوت شمع و خور خور بعضی ها. بسی طرب انگیز و رویایی است. جانا….

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای … بسته هستند

احمدی نژاد برای اولین بار

برام مهم بوده. همیشه مهم بوده که بدونم تو ایران چی داره میگذره. یه وقت هایی عصبانی میشم و از کوره در میرم و یه متنی مثل این رو مینویسم اما کسایی که از دور و نزدیک میشناسمن میدونن که واقعیت چیز دیگه ای هست. برام مهم بوده تماسهام رو حفظ کنم. بخونم و بنویسم و اگه از دستم بر بیاد منتقل کنم.
با تلوزیون هیچ وقت میانه خوبی نداشتم. تا حالا هم مقاومت کردم و برای خونه خودم تلوزیون کابلی نگرفتم. اولا که وقتش نیست بعد هم واسه من همون نیم ساعتی که تو سالن ورزش تلوزیون نگاه میکنم کافیه.
به لطف خواهر و برادرم که به عنوان کادوی کریسمس برای خونه مامان اینها تلوزیون ایرانی گرفتن امروز شاید بعد از چهار سال برنامه جام جم رو دیدم.
دلم برای کسایی تنگ بود. با هر چهره یه آه و آه و آخی و اوه از دهنم در میومد. مثلا حسین رفیعی هرچند هم که در مورد انرژی هسته ای حرف بزنه باز هنوز برای من همون پسر بابا هست با بیژن ؟ ( چی بود خدایا) . یا مثلا اخبار ورزشی هنوز خوبه.
اما …
صحبتهای احمدی نژاد و شاهکارهاش رو نه تنها من که دنیایی دنبال میکنند. هر دفعه سی ان ان یا ان پی آر رو دارم منتظرم که یه آی ران بشنوم و بعد هم مطلب تازه. وبلاگ ها و روزنامه ها هم اغلب صحبتهاش رو به صورتهای مختلف میارن. اما…امروز اولین دفعه بود که صداش رو شنیدم. خلاصه آخرین سخنرانی اش بود و با وجود مخالفت همه که میگفتن کانال رو عوض کن حرفهاش رو شنیدم.
داشت میگفت که جهان خودش رو از مصاحبت ایران محروم کرده. بعد هم دوربین بین یه سری از مردم رفت که همه عقیده داشتن همه دنیا بمب ( بخونید انرژی هسته ای ) دراه و ایران هم میتونه و دانشش رو داره و باید داشته باشه. چرا اسراییل داشته باشه و ما نداشته باشیم.
لحن احمدی نژاد انگار برام تازگی داشت. بابا گفت مگه دفعه اول هست که این حرفها رو میشنوی. من گفتم نه این لحن این جور با کنایه و منت گذاشتن اینجور وقیح حرف زدن رو یادم رفته بود.
آره. دنیا خودش رو محروم کرده. اقتصاد همه دنیا از هفته گذشته خوابیده و ملت همه عزا گرفته منتظرن که دوباره با ایران ارتباط برقرار بشه. شرکتهای بزرگ همه در آستانه ورشکستی ان و بانکهای جهانی هم کلا خوابیدن.
این مرد فکر میکنه داره واسه یه قبیله بدوی حرف میزنه؟ این چه لحن حرف زدن با مردمه؟ نه …من غرب زده نشدم. نه. من یادم نرفته. من هیچی یادم نرفته. وقاحت این آدم جدیده. نمیدونم. طرفدار خاتمی هم نیستم که بگم با اون مقایسه اش بکنم. اما شاید واسه منی که تو دوره خاتمی اومدم بیرون هنوز اون ذهنیت لااقل دلخوش کننده وجود داشت.
ریس جمهور رو میگن که باید خدمتگزار ترین و در عین حال مقتدرترین آدم کشور باشه. تو لحن این آدم من نه انسان دوستی دیدم نه قدرتی. مثل بچه ای که شکلات کس دیگه ای رو پنهون کرده بود و فکر میکرد همه باید مطیعش باشن.
چقدر تبلیغات تلوزیون و بقیه رسانه ها هم در این مورد قوی بوده . که حالا چون سویس انرژی هسته ای داره ما هم باید داشته باشیم.
من میترسم. من بیشتر از هر وقت دیگه ای میترسم. زنگ زدم ایران. عمو گفت که نه . ما چون توش هستیم چیزی حس نمیکنیم. اوضاع اقتصادی هم مثل قبله. بدتر نشده. اون میگه ما ها ترسو شدیم. نمیدونم.
شاید دارم ناخود آگاه سیاستمدارها رو مقایسه میکنم. ( کاری که همیشه در مورد این دو کشور حداقل اشتباه هست). اما …نمیدونم….این تو رقابتهای قبل از انتخابات هم همینطور حرف میزد و اینهمه رای آورد؟
من برای ایران نگرانم. و این نگرانی رو بیشتر و بیشتر دارم تو رسانه های اینجا میبینم. کاشکی یکی این رو درک کنه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای احمدی نژاد برای اولین بار بسته هستند