عیدمون مبارک.

الان لابد همه اونجا نشستن رو زمین. سفره جمع شده. کی داره با کی ورق بازی میکنه؟ بابا بزرگم چی داره میخونه؟ سعدی یا شهریار؟ کی واسه پسر عموم که اول فروردین تولدش و هر سال مامان کیکش رو میگرفت کیک گرفته؟ کی اول میره سراغ حافظ؟ کی تشک ها رو کنار هم رو زمین پهن میکنن و تا ساعت سه صبح عمو علی به کیا میگه بتمرگین بخوابین بابا؟ کی ساعت سه و نیم صبح با بنفشه و کتاب میاد تو؟ بعد همون ساعت سه و نیم بچه ها کیا رو بیچاره میکنن تا عیدیشون رو بگیرن؟ چندتا بغض که از نبودن ما میترکه؟ اصلا بغضی هست؟ چند نفر منتظر تلفن ما هستن؟ اصلا کسی هست؟ کی امسال کمک مادربزرگم کرد برای گردگیری؟ امسال چندتا جعبه تامسون داره بابابزرگ تو انباریشون که منتظر ماست؟ امسال کی خودش رو روزهای اخر تو اون انباری اسرار آمیز غرق کتاب و شعر کرد؟ از اون بچه ها کیا امسال عشق اولشون رو تجربه میکنن و فال حافظ رو به نیت عشقشون میگیرن؟ کدوماشون فقط منتظر فرصتی برای تلفن زدن هستن؟ لابد الان همه دیگه موبایل دارن.
ای بترکی دل صاحب مرده که آدم نمیشی. عادت کن خره. همینه. بغض نکن. بغضت رو بخور. سال چهارمت و هنوز بغض میکنی؟ تو اگه آدم بودی موقع سال تحویل لج نمیکردی که بری سر کلاس…..

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای عیدمون مبارک. بسته هستند

این نوشته عنوان ندارد. رنگ دارد.

azadi2.jpg
عکس از اینجا.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای این نوشته عنوان ندارد. رنگ دارد. بسته هستند

تازه رسیدم سرکار. توی راه به این فکر میکردم که دیگه الان عصر دوشنبه شده و هر اتفاقی که باید میافتاد تا حالا افتاده. فکر کردم یه ایمیل از بچه های میدان, یه خبر خوب تو نوشته های پرستو یا آسیه
چقدر خوبه که آدم ته دلش یه چیزی رو میخواد و آرزوش برآورده میشه

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

شریک حال خوشم هم باشید..

بهار با شدت هجوم آورده به این گوشه مملکت. هوای هشتاد و چند درجه ای بهاری و طوفان شکوفه های سفید و صورتی و طنازی درختهای تازه نوک زده. وای که من چقدر عاشق این هوام. وای که من چقدر این نو شدن درختها رو دوست دارم. وای که من چقدر عاشق این آفتابم. عاشق این نسیم.
سبزه ام خوشگل شده. میخوام براش روبان بنفش بخرم و گل بنفشه های بنفش. باید امروز هفت سینم رو بچینم. ماهی قرمزها رو بذارم تو کاسه آب و سکه ها رو توی برنج. کی اهمیت میده که موقع تحویل سال ماهی ها تنهان و با آب عشق بازی میکنن. مهم نیست که هر دوتا سر کلاسیم. مهم اینه که بهار داره میاد و این آفتاب. این آفتاب لعنتی. وای که من چقدر عاشق این نوروزم. عاشق این هفت سین. عاشق این جفت ماهی های قرمز. چقدر این رومیزی ترمه ما خوشگله. وای که من چقدر عاشق مامان بزرگمم که این ترمه رو برام فرستاد.
لوبیام چند روزی دستم نبود و دیروز که برش داشتم که برم بدو ام, دیدم یه آلبوم جدید توش پیدا شده با اسم اندی. کنار اونهمه آهنگ رپ و هی پاپ. و چقدر من به جای دویدن رقصیدم و به همه سلام کردم و خندیدم. چقدر این خیابون ما خوبه. چقدر دویدن با آهنگ های شش و هشتی مزه داره. چقدر خوبه که آدم میتونه بخونه ” دختر بندری تو چقدر نازی” . چقدر زردی خوبه. من عاشق این آفتابم و این بهار وحشی امسال.
پنجره ها رو باز کردم و همه پرده ها رو هم. آفتاب میخوره به سبزه ام. میخوره به من. نشستم کف اطاق و دارم مینویسم. چقدر خوبه که امروز باهمیم. چقدر خوبه که این بوی ناب همه جا هست. چقدر خوبه که میشه رقصید و راه رفت و بوسید.
بهار مال همه هست. مال همه آدمهای تنها هم. بهار که میاد, تنهایی میره. این آفتاب جفت آدم میشه. حالا چه اشکالی داره جفت یه جفت هم بشه؟
من الان سرشار از انرژی ام. انرژی این بهار و این آفتاب و این هوای هشتاد و خورده ای درجه ای. چقدر آخر اسفند خوبه. چقدر آخر اسفند خاطره هست. چقدر فال حافظه. چقدر خونه مامان بزرگ زیبامه….
بغض نکنیم دیگه. بغض نداریم تو این هوا. تو این آفتاب.بغض نکنیم.
من مست این هماغوشی با آفتاب و بهارم. مست مست مست…

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شریک حال خوشم هم باشید.. بسته هستند

خدا نگیره این آزاده و پریسا رو از من که اگه دیشب نبودن فحش دادنهای من رو بشنون اینجا الان کن فیکون شده بود. من نمیدونم اینهمه هموطن خوب و باوجنات و با کمالات تو این بلاد غربت هست , چرا شانس من همیشه به عجیب ترین ها میخوره؟
آخه برادر من , عزیز دل من , تو انگلیسی ات به اون خوبی و کاملی, تو لابد فهمیده بودی من داشتم در مورد قوانین نابرابر بر اساس جنسیت تو قانون خانواده و مدنی و جزایی ایران حرف میزدم. آخه چه ربطی داشت تو بیایی کاغذ نشون بدی که این ” ملاها” بعد از نماز کاغد پخش میکنن که ” دوست دارید آمریکایی را بکشید یا اسراییلی را؟” من داشتم در مورد اینکه کمپین یک میلیون امضا داره کوچه به کوچه میره و هدفش بیشتر آگاه کردن مردم هست که وضعیت خودشون رو بدونن , تو میایی میگی ” خاتمی و احمدی نژاد مثل همند”. من دارم میگم سنگسار هنوز داره تو ایران اجرا میشه و بچه های زنان ایرانی که شوهر غیر ایرانی دارن تابعیت ایرانی ندارن و شما میایی میگی ” الان بهترین وقت هست که کار ایران رو یه سره کنیم” . آخه من دردم رو به کی بگم؟
——
همون کنفرانسه بود که مدتها بود براش مطلب جمع میکردم. جمع خیلی خوب شروع شد. خیلی بیشتر از اون تعدادی که انتظار داشتم اومده بودن ( که این من رو بیشتر هول کرد). اولش یه آقایی که قبل از انقلاب تو سازمان ملل تو تهران کار میکرده و بعد از انقلاب مدتی مسول یه بانک امریکایی بوده تا قضیه گروگانگیری ها , صحبت کرد در مورد وضعیت خاص ایران تو خاورمیانه و اینکه نمیشه ایران رو با هیچ کدوم از همسایه ها مقایسه کرد. نه مردمشون و نه دولتشون رو که به شدت باهوش هست و در چانه زنی استاد.
خیلی خوب حرف زد. کمتر دیده بودم کسی خارج از ایران اینطور تحلیل کنه. زبون فارسی اش هم معرکه بود. بعد نوبت من شد که برنامه اصلی ام معرفی کمپینها و مشکلات پیش روی فیمینیستهای ایرانی بود. برای اینکه مخاطب یه پیش زمینه ذهنی داشته باشه که اصلا این کمپینها واسه چی هست اول از یه سری قوانین نابرابر جنسیتی نوشته حرف زدم. مثل حق طلاق و سن ازدواج و خون بها و صیغه و اینجور چیزها. بعد هم معرفی کمپینها و اینکه چقدر تو سالهای اخیر همه چی تحت الشعاع این برنامه هسته ای قرار گرفته و دیگه کسی نگران نقض حقوق بشر و وضعیت زنها و بچه ها نیست. همه چی خوب بود. یه ذره هم وقت کم آوردم که بهم اجازه دادن چند لحظه اضافه حرف بزنم.
بعد نوبت سوال و جواب شد. یه خانومی هم میکروفون رو گرفت و با گفتن اینکه من ایرانی ام شروع به حرف زدن کرد و اینکه چطور زنهای ایرانی به طور خودجوش تو تمام این سالها مقابله کردن تو خیابون و خودشون حجاب اجباری رو تعریف کردن و تغییرش دادن و اینکه چطور درصد دختران دانشجو تو این سالها نسل جدیدی رو دارن درست میکنن.
دیدن و صحبت کردن با این خانم – که بعد از برنامه فهمیدم تو دانشگاه دیویس روی یه برنامه جنسیت و زنان کار میکنن- واقعا بهترین بخش کنفرانس بود.
القصه, یکی سوالی در مورد بچه های صیغه و سهم ارثشون کرد که این برادر عزیز قبل از اینکه من میکروفون رو روشن کنم بلند شد و شروع به حرف زدن و بعد هم بیرون آوردن ورقه ها از کیفش کرد. و حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن…..مسول کنفرانس هاج و واج به من نگاه میکنه و من به اون خانم ایرانی و باز به مسول کنفرانس.
میکروفن رو روشن کردم و فقط گفتم بهتره به جای عصبانی بودن یه ذره منطقی به قضیه نگاه کنیم. اینکه حمله راه حل مشکل ایران نیست و اصلا فعلا حرف ما اینجا فعالیتهایی هست که داره زیر اون فشار خورد کننده انجام میشه. شاید هر جور فعالیت از اینور به شدت به ضرر اون آدمهایی باشه که اونجا هستن و دارن کار میکنن. فعلا که همه مورد انقلاب مخملی دارن.
نمیدونم چرا فکر میکنیم همه باید همه مشکلات ما رو بدونن. بابا جان. وقتی تو میگی ملت نود و پنج درصدشون با این حکومت و احمدی نژاد مخالفن نمیگی کسانی که مخاطب تو هستن یه عمر رای دادن و آدم انتخاب کردن حالا نمیگن اگه مخالفن واسه چی بهش رای دادن؟ ریس جمهور فرمایشی واسه اینها تعریف نشده. تو باید اول بیایی یه ساعت در مورد قولهای اقتصادی این آقا و وضعیت معیشت مردم حرف بزنی که اینها بفهمن چرا احمدی نژاد انتخاب شده. همه چی رو که نمیشه تو یه ساعت گفت. تو میگی زنهای مجلس خودشون بدتر از مردها طرفدار این قوانین. خوب این رو من و تو که شمسی خانوم – به قول نبوی- رو میشناسیم میدونیم. واسه اینها تعریف شده نیست.
القصه…سوال و جوابها ادامه داشت وهمچنین حرف قطع کردنهای این آقا در مورد سیاست وقتی حرف از حقوق بچه ها بود . اگه اروپا بود میگفتم یارو قصد پناهندگی گرفتن داره. این رو اینجا نمیفهمیدم. نمیدونم.
پی نوشتها:
۱. خدا نگیره این آزاده و پریسا رو از من.
۲. غیر از پارازیتهای این آقا, بقیه اش خوب بود. همون جا باز خورد ( درسته دیگه؟ فید بک ) های خوبی داشت. مخصوصا در مورد این دستگیری های اخیر.
۳. آشنایی با اون خانم خیلی غنیمت بود.
۴. خدایش چرا شانس من در مورد برخورد با این هموطنها تو این شهرمون این مدلیه.
۵. خبر بد قرار وثیقه دویست میلیون تومنی رو شنیدن؟دیشب با خبر پلمب در موسسه هاشون خوابیدم و صبح با این خبر بیدار شدم. این خبرها کی قراره تموم بشه؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای … بسته هستند

استاد انتراپالژی فرهنگی ما ( این انتروپالژی چی میشه؟ مردم شناسی؟ اون وقت هیومنیتی میشه انسان شناسی ؟) آدم کله ای هست. همون خانمی هست که واسه کریسمس قرار بود بیاد و ایران و با فیمینیستهای ایرانی حرف بزنه. ( بماند که ظاهرا هیچ تماسی نتونست برقرار کنه و هیچ موسسه ای به ایمیل هاش جواب نداد و آخرش رفت تایوان و با کلی حرف و تجربه و تاسیس یه موسسه برای بیماران ایدزی -که تابو هستن تو تایوان- برگشت).
این خانم دو روز بعد از دستگیری های چهارم ماچ به من ایمیل زد که چه خبر شده و به سرعت ترتیب یه کنفرانس در مورد فیمینستهای ایرانی رو داد. هر هفته یه بار میبینمش و بدون استثنا تو این دو هفته , میاد سراغ من و میپرسه خبر جدیدی شده و آیا ” اون خانم وکیل” رو آزاد کردن یا نه؟
این خانم را شاید من از نظر شخصیتی خیلی قبول نداشته باشم اما در تحت هیچ شرایطی سواد و کارهاش رو نمیتونم ندیده بگیرم. کارهای رو که تو غرب افریقا, سودان و افغانستان کرده. بماند. حالا چرا حرف این خانم دکتره هست همش؟
یه بخشی در مورد اسلام داشتیم. قرار بود کاغذ تحویل بدیم در مورد اونچی که واقعا میدونیم در مورد اسلام و کشورهای مسلمان و اینکه این برداشت چقدر با شکل رسانه ای اسلام تطبیق داره. دیشب کاغذهامون رو تحویل دادیم و بعد قرار شد یه ویدیو ببینیم. این ویدیو رو. کشورهای خلیج عربی.
سفر از کویت شروع میشد که بعد از جنگ چقدر متحول شده و بعد به دوبی رفت و هتل برج العرب و ابوظبی و آخرین کشور خلیج عربی هم عمان بود با اون طبیعت بکرش.
دکتر استولبا اومده بود بین بچه ها نشسته بود. یه کاغذ نوشتم و دادم دستش. نوشتم :
Isn’t it suppose to be Persian Gulf not Arabian Gulf? Kind of strange!
دور کلمه پرژن خط میکشه و مینویسه :
Only For Iranian!
من آدم بحثهای این مدلی نیستم. اعتقادی ندارم. تقصیر خودش بود که بعد از فیلم سوال کرد. رو به من گفت قصد دفاع داری. گفتم نه. اما برام عجیب بود. چون تا جایی که میدونم نشنال جغرافی اینکار رو کرد و بعد پسش گرفت. الان هم حسی ندارم که بگم آسیب دیده یا ناراحت شدم. فقط برام عجیب بود.
بعد گفت که نباید عجیب باشه. چون این اسمی هست که تو تمام کشورهای عربی منطقه به خلیج داده شده و اونها هستن که خلیج رو ساختن و دارن استفاده اش رو میبرن. همین دوبی به تنهایی حق داره خلیج رو دوبی بنامه. چون میزان ثروتی که داره به منطقه میاره در سالهای آینده با هیچ قدرتی و ثروتی قابل مقایسه نیست. متاسفانه ” پرژنها” کاری برای خلیج نکردن. …
بحث ادامه داشت. نه از طرف من. که حوصله اش رو نداشتم در درجه اول و بعد خوب راست میگفت دیگه. من چی داشتم که بگم؟
جالب بود که این بحث دیشب تو این هیر و ویر این ” پرژن پراید” ما اتفاق افتاد. اولش خواستم تو همون کلاس پست رو هوا کنم بعد دیدم داغم . صبر کنم بهتره. الان داغ نیستم. غمگین هم نیستم. هیچی نیستم . سیب زمینی ام بیشتر.
حق حرف زدن از ایران و کشور و این حرفها رو ندارم. که اگه قرار بود گهی بخورم همونجا باید میموندم و میخوردم و نه اینکه بیام اینجا و از اینور دنیا بیانیه صادر کنم. که سواد – ی که اگه باشه- و بازده ام به درد کشور دیگه ای نخوره. واقع گرا هم هستم. برام مهم نیست که بیان بگن خلیج فارس – که از خلیج فارس فقط اون آهنگ ابی رو بلدم- یا خلیج عربی یا خلیج دوبی یا خلیج اسراییل. به من چه.
اگه فقط و فقط از یه چیز دلم سوخته باشه از این بی تدبیری و بدبختی همه این سالهاست که از ما چیزی ساخته که یکی باید بیاد بگه ” ایرانیها فقط خودشون رو در راس همه میبینن اما در عمل هیچ کاری برای منطقه نکردن” . راست میگفت خوب دیگه. حرف حق جواب نداره.
انی وی. گاد بلس امریکا که بر عکس کشور خودمون به ما اجازه درس خوندن و کار کردن داد که ما بریم سر کلاس انتروپالژی و ببینیم توی برج العرب چه شکلیه! دمت گرم عمو.
قدیمی اما مرتبط: اعتراض نابجا. ( ممنون از پرستو برای لینک)

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

I watched Memories of a Geisha when it was relesad firt time on the screen. The fars east is always a myth for me and I hardly can find conection between my culture and them. This diffrences make it interstign for me to increase my knowledge more about far East Asian countires , spacially Japan, with all of their legends and prouds. I had no idea abouty term Geisha befor this movie, and even now I am not sure that we can consider them as gipsys, like gipsys in India or Europe. I search for it and found this description in wiekipedia about it:Geishaare traditional, female Japanese entertainers, whose skills include performing various Japanese arts, such as music, singing and dancing. They also engage their clients with light conversation.Traditionally, they began their training at a very young age. Although some girls were sold to geisha houses as children, this was not common practice in reputable districts. Daughters of geisha were often brought up as geisha themselves, usually as the successor or daughter-role .
Chiyo who is a young nine year old girl,, lives in a rather poor fishing village on Japan’s coast. Along with her older sister she is sent to the geisha district called Gion. This is first gap between my culture and Japanes. In my culture, even in very very poor familes, they take car of their kids and specially theri doughter and it is impossilbe ti find a single case that a family send theri doughter to be dancer as a result of theri poverty.
Split from the only family she has left Chiyo is sent to the Nitta Okiya while her sister is transported else where and becomes less of a role. And Okiya is a house (sort of a compound) where a geisha lives and is taken care of. Here at the Nitta Okiya Chiyo meets another girl about her age nicknamed Pumpkin. Together Pumpkin and Chiyo struggle through the daily life of being treated as nothing more than slaves to the resident geisha, Hatsumomo. Hatsumomo, the story’s resident villain, tries her hardest to make Chiyo’s life as miserable as possible. On one particular occasion Chiyo feeling so depressed collapses on a bridge in tears over her life’s woes. Much to her surprise a high society passer by stops to question why she is so sad. Here little Chiyo meets The Chairman for the first time. He shows her kindness in a world which has been naught but cruel to her and from that point on Chiyo makes it her goal to break free from the social class she was born into and become a geisha worthy of The Chairman. After much work and hardship Chiyo is allowed to attend school where young girls are taught all the important practices associated with the life of a geisha. She learns tea ceremony, how to play the shamisen (like a little banjo or acoustic guitar), as well as quite possibly the most important act, how to dance. The word geisha in Japanese is derived from a term referring to art so a geisha is like an artisan, or an artist. After some more altercations with Hatsumomo, Chiyo is taken under the wing of one of Gion’s most popular geisha, Mameha. Mameha also happens to be Hatsumomo’s arch-rival as a geisha. Mameha takes a long time to introduce Chiyo as her apprentice however once she does she is already blessed with fame for being associated with someone of Mameha’s class. Here is the part of the story where Chiyo’s name changes to Sayuri (her geisha name). Mameha introduces Sayuri is many numerous figures in Gion life and it come to a point where men are fighting for the highest bid on Sayuri’s mizuage. All this time Sayuri is struggling with the common life lessons learned when one is growing up into a young woman. It is very much a coming of age story. Through all trials of adversity Sayuri faces her one goal is always to see The Chairman again. Finally the day comes when she is invited, along with Mameha, to a party at a teahouse at which The Chairman is attending. For the next couple of weeks she attends multiple parties which the chairman attend all the while seemingly coming closer to achieving her goal. Tension has been growing concerning World War II and the society in Gion is beginning to feel the effects of war. Rations are set up and many part of the giesha district have begun to close. Geisha are fleeing to other parts of the country hoping to avoid getting caught in an attack. Sayuri and all of her friends are split apart until after the war and once everyone returns to Gion it is realized the effects of the atomic bombs on Hiroshima and Nagasaki. All geisha who fled to these cities obviously died and it is a loss greatly felt by the community. Sayuri desperately attempts to attain the love of the Chairman and the climax of the story is whether or not she does meet her goal.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

این سی و سه زن…

این ایرانی ها به واژه «زن» حساسیت دارند. زن تنها ست. زن بدون مرد است. زن بدون فرزند است. چون اگر با مرد بود که دیگر زن نمی شد. می شد ناموس. می شد خواهر. می شد مادر. برای همین است که آقایان مشارکتی که در عمر سیاسی شریف شان پشیزی هم برای جنبش زنان دل نسوزانده اند امروز نگران “دلسوزی های مادرانه فعالین جنبش زنان برای جنبش هستند.” از جنبش زنان که نمی شود “زنانه” حمایت کرد. حمایتِ عاقلانه، حمایتِ دلسوزانه، حمایت مادرانه است__نه زنانه! زن است که خطرناک است. زن است که شورشی است. زن است که می خواهد قدرت های مردانه را به چالش بکشد. با زن باید مقابله کرد. باید مادرش کرد. باید خواهرش کرد. باید ناموس اش کرد. نگویید جنبش، مگر جنبش زنان در ایران جنبش است؟ از آقای جلایی پور بپرسید که به شما بگوید: “حاجی، بابا، اینها که جنبش نیستند! اینها شورشی اند! اینها فوق فوق اش اگر خیلی بخواهیم حال پخش کنیم «پویش» اند!”
( متن را اینجا بخوانید . یا در بخش ادامه همین صفحه)
مرتبط: مردم در برابر پارسیان !

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای این سی و سه زن… بسته هستند

و اما فیلم سیصد…

اولش بگم که این خیلی خوبه که حداقل تو این بلاگستان فارسی خیلی ها به اینجا رسیدن که بتونن نظرات موافق و مخالف رو با نوشتن – ابزار متمدنانه- بیان کنن. این خوبه که دیگه همه تابع اون جریان اصلی نیستن. خوبه که اگه مد شده همه طرفدار هموسکشوالها باشن کسی هم بیاد نظر مخالفش رو بگه, اگه همه نگران وضعیت زنان زندانی هستند, افرادی هم باشن که نقد درست بکنن از جنبش و سوالاتشون رو بپرسن. اگه همه بگن فلان فیلم بده و بریم بمباران کنیم جریان اطلاع رسانی رو, بعضی ها بیان و از دریچه های مختلف به این قضیه نگاه کنن. این یعنی تجربه خوب. تمرین خوب حرف زدن و شنیده شدن و نقد شدن و نقد کردن. یعنی هر حرفی رو نپذیرفتن و استدلال کردن و استدلال خواستن.
جریان این فیلم سیصد رو که حتما تا حالا همتون میدونید. من که فیلم رو ندیدم و اصولا طرفدار فیلم های این مدلی هم نیستم – چه جنجالی باشه چه نباشه- که برم براش پول بدم و ببینم. اما خوب از اونجا که جریان فیلم به شدت لو رفته همه میدونیم که ظاهرا دعوای شاه یونان هست با شاه ایران و چهره بدی از ” پرژن ها” و چهره خوبی از ” یونانی ها” نشون داده شده. اینها چیزهایی هست که من میخوام بگم:
۱. مخاطب اصلی سینمای امریکا نوجونها – اغلب پسرها- هستند. اونها هم میرن یه فلیم ” بکش بکش” کارتونی , یه چیز تو مایه های بازیهای ویدوییشون میبینن. این فیلم واقعا تاثیری بر زندگی هیچکس نخواهد گذاشت . باور کنید. اینها حتی نمیدونن ” ایران” همون ” پرژیا” ست.
۲. بزرگسالانی که میرن فیلم رو میبین هم از دو دسته خارج نیستن. یا آدم درست حسابی ( در اینجا ملاک از درست و حسابی کسی هست که بدونه ایران همون ” پرژیا” ست) که خوب اگه تا این حد بدونه, خواهد دونست که ایران تمدن قدیمی داشته و الان دیگه خبری از اون نیست. یا اینکه اگه از قبل ندونه و تو این فیلم قرار باشه بفهمه باز هم فیلم کار بیشتری از مثلث اشرار و اخبار تروریستی و ساپورت حزب الله و این حرفهای که هر روز همه جا به خوردشون داده میشه نخواهد کرد. باور کنید.
۳. من تعلقی به هخامنشیان ندارم. متاسفانه ندارم. ایران من ” پرژیا” ی دوره هخامنشی نیست. ایران من مخلوطی از مغولها, افغانها, عربها, ترکها و روسها ست. شما چه خوشتون بیاد چه بدتون نمیتونید تاریخ رو در دوره کوروش متوقف کنید و چشمهاتون رو به همه اتفاقات بعدش ببندید. من تعلقی به گذشته ندارم. باوری به گذشته ندارم. ما الان چی داریم که بهش بنازیم؟ تو دوره ای که تو دنیا چهار تا تمدن بود ما یکیش بودیم. اما حالا بین این همه تمدن ما کجا هستیم؟ ما چی داریم که بهش بنازیم غیر از گذشته ای که اونهم متعلق به ما نیست. من به گذشته این ” پرژیا” نمینازنم.
۴. ایران ما, با همه بدیهاش, همینی هست که هست. راستی. ما چرا فکر میکنیم سربازان سپاه خشایار به اون بدی و هرزگی و وحشیگری نبودن؟ چرا فکر میکنیم خود خشایار شاه – که ظاهرا در مورد لباسش درست تحقیق نشده بود و تحریف شده است- آدمی اهل حرمسرا و زنباره نبود؟
ما تو کجای تاریخ این کشور پادشاه و لشکر بهتری داشتیم؟ فقط لباسهاشون مشکله یا ناراحتی ما از یه چیز دیگه هست؟ از خراب شدن رویامون هست؟
۵. آدمها پول میدن میرن سینما که رویاهاشون محقق بشه. که اون چیزی که تو عالم واقعی نیستن بشن. که بشن استیون سیگال و همه آدم بدها رو بکشن و دختر خوشگله رو بدزدن. که ملتی رو نجات بدن. که برن به جنگ فضایی ها. که پلیس بده رو دستگیر کنن. ….این تحقق رویاها هست که صنعت سینما رو زنده نگه داشته و جلو میبره. ما همیشه عادت داشتیم اون طرف سفیده باشیم. که خودمون رو بذاریم جای راکی و پدر هرچی آدم بده هست رو در بیاریم. تو فیلمهای جیمز باند ما با کا.گ. ب . طرف بودیم. روسها و کره ای ها آدم بده بودن. تو فیلمهای راکی آسیای ها.اما حالا…یه فیلمی پیدا شده که اسم آدم بده رو از اسم ما گرفته. اینبار که ما میریم رویاهامون رو ببینیم یه چیز بدی هست. ما اون طرف هستیم. یا حداقل اسم ما اون طرف هست. این هست که داره اذیتمون میکنه.
۶. این دوران افتخار بازیها تموم شد. تاریخ کشور من اگه یه دوره باشکوه هم داشت مال هزاران سال قبل بود. دلم نمیخواد به هیچکس توهین کنم. اما واقعیت کشور ما مگه غیر از کنش جلوی قدرت برتر و سرکوب محروم به بدترین وضعه؟ میدونم خیلی ها دلخوشی از ادوارد برون هم ندارید – به خاطر تصویر عریانش از مردم واقعی ایران- اما خوب گفته که ما مردمی هستیم که مطیع قدرت و بیرحم در برابر ضعفا هستیم. که ما مردمی هستیم که به چاپلوسی و تملق تو همه دنیا معروفیم.
باور کنید با پتیشن و بمب گوگلی و اینترنت این فرهنگها عوض بشو نیستن. چرا همیشه از آینه فرار میکنیم؟
۷. دیروز اینجا بودیم. معتقدم اگه به جای اینجور پتیشنها و کارهای پشت میز نشستنی و تابلوی ” چو ایران مباشد…تن من مباد” بالای سرمون زدن و پرچم شیر و خورشید گذاشتن جلوی کامپیوتر دست به دست هم میدادیم و چهارتا از اینها میساختیم خیلی بهتر میتونستیم ایران ( و اگه دلتون میخواد ” پرژیا” ) رو نشون این مردم بدیم.
______________________________________________________

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای و اما فیلم سیصد… بسته هستند

shadis_mab_fa.jpg
یک ماه قرار بازداشت برای محبوبه عباسقلی زاده وشادی صدرصادر و در مجموع پنج اتهام به آنها تفهیم شده است. فریده غیرت وکیل دو تن از فعالان بازداشت شده جنبش زنان در روز ۱۳ اسفند که صبح امروز با قاضی پرونده ملاقات داشته با اعلام این خبر افزود: در مجموع در پنج مورد تفهیم اتهام شده اند که سه مورد آن تفهیم شده و همان اتهاماتی است که به برخی از ۳۱ نفر آزاد شده نیز وارد شده و وضعیت دو مورد دیگر نیز هنوز مشخص نشده است.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند