کار کردن رو دوست دارم. نه به خاطر استقلال مالی ,نه به خاطر مفید بودن,نه به خاطر کمک کردن. نفس کار کردن رو دوست دارم.
بدون شک استقلال مالی بخش بزرگی از جریان مستقل شدن فرد هست و این استقلال اعتماد به نفس میاره و ارزش. کمک کردن به بقیه هم همینطور. اصلا مگه میشه کاری باشه که به نحوی به بازگشت سرمایه و خدمات به جامعه کمک نکنه؟
موفقیت یه دایره است . کسی به تو کمک میکنه و تو به کس دیگری. این چرخه زیباست.
به طرز بیرحمانه ای ملاک ارزشیابی ام کار کردن افراد است . اینکه چه کاری میکنند مهم نیست. نفس کار کردن برام مهمه.
به نظرم فردی که جامع جمیع کمالات و علوم باشه اما عملا کاری نکنه, ارزش واقعی نداره.
کارهای خیرخواهانه به جای خود, اما کاری که پول بذاره تو جیب آدم ارزش دیگه ای داره. کاری که آدم واسش عرق بریزه و پشتش درد بگیره و آخر روز بدونه اینقدر در آورده. آخ مزه داره.
نمیفهمم انسان هایی رو که به عناوین مختلف کار نمیکنند. بهانه ها هم یه بازه وسیع از شوهرم نمیذاره تا خود حبس کردن تو کتابخونه های بین المللی رو شامل میشه. فکر نکنم هرگز بتونم برای انسانی که قصد داره تا آخر عمر فقط کتاب بخونه و بر سواد بی عملش اضافه کنه ارزشی قائل باشم که سواد بدون حرکت, چه فرقی با همون کتابخونه ساکن داره؟
کار جوهر آدمیزاده. آدمی که عرق میریزه تا سربار کسی نباشه. نه تنها خانواده بلکه اجتماع هم. این مستقل بودن برای من ارزشش از دونستن تمام زبانهای دنیا هم بیشتره .( این مثال رو زدم چون همیشه به یادگیری زبانهای مختلف عشق می ورزیدم و می ورزم.)
آدمی که دستش تو جیب خودشه خیلی راحت تر نه میگه. به حرف زور و دست ناحق. حتی اگه این ناحق همخونه و شریک زندگی آدم باشه. حتی اگه دست زورمند پدر یا مادر نون آور خونه باشه. مشکل ما اینه که هیچ وقت کار کردن رو ارزش ندونستیم. نه تنها ارزش ندونستیم بلکه از اونجایی که گدایی در فرهنگ ما یه جور ارزش به حساب می آمده, کار کردن خیلی وقتها عار شده. برای ما زنها بدتر.
فکر میکنم خیلی از آدمهایی که هیچ وقت کار نکردن , لذت پول در آوردن رو نچشیدن هنوز. شاید اگه یه بار احتیاج داشتند و خودشون مجبور میشدن پول در بیارن, دیگه هیچ وقت کار رو کنار نمیذاشتن.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

گاهی اوقات, سلسله اتفاقات تبدیل به یه زنجیره میشه. حرفهایی که میشنوی با بعضی حرکات دنبال میشه و حرکات با دیده ها و ایده ها. زنجیر سفر من هم انگار باید با دیدن یه فیلم تموم میشد. یه فیلم ساده و تکراری.
بچه های محله فقیری در جنوب یک شهر و مشکلات معلمی که سعی میکنه وضع رو ه عوض کنه. ساده و تکراری. اما هوشمندی گفته که اگه کتابی فقط یک جمله ارزشمند داشته باشه که تلنگری رو در تو ایجاد کنه , اون رو بخون. این فیلم هم برای من یه جمله داشت.
جایی یکی از این بچه ها وقتی از آرزوهاش حرف میزد, گفت که دلم میخواد تا هجده سالگی زنده بمونم. این نهایت آرزوی یه بچه بود. یه بچه ساده و تکراری اما خیلی خیلی نزدیک به بچه های اطراف من.
××××
بتها شکسته میشن و از شکاف سنگهای شکسته شده میشه رویش گیاه رو دید. گیاه تازه ای که بی اعتنا به سختی سنگ ریشه میزنه و سرش رو به طرف آفتاب میگیره و بلند میشه. معلوم نیست عمرش چند روز, چند ماه, یا چند ساله, اما مهم تلاشی هست که برای بالا رفتن از دل اون بت خونه شکسته میکنه. برای فاصله گرفتن از اون بت سنگی شکسته شده.
××××
مغرورم.
مغرورم به همه چیزهایی که دارم و ارزشهایی که هیچ وقت بهشون فکر نکرده بودم. مغرورم به گذشته ام و تمام جزییاتی که امروز من رو ساخت. مغرورم به انسانهای که انسانیت رو تو آب قند حل میکردند و با لقمه لقمه غذایی که به دهن من گذاشتند شرافت انسانی رو مخلوط کردند. مغرورم به پینه های دست یک مرد, به سوختگی دستهای یک زن. مغرورم.
امیدوارم.
به آینده ام امیدوارم. به زندگی ام که براش هدف دارم امیدوارم. به رسیدن به این هدفم امیدوارم. امید داشتن قشنگ ترین حس هاست و الان تمام وجودم مست این حس قشنگه. این حس زیبای زنده بودن و ادامه دادن. این حس رویش.
××××
بچه های تورنتو فکر میکردند من شوخی میکنم, اما وقتی که گفتم این سفر فقط چند روزه نقطه عطفی تو زندگی من بود, کاملا جدی بودم.
خواهید دید.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سفر ( قسمت چهارم- مسافری در انتظار بازگشت)

دیدید یه عده یه شب تو فرودگاه پاریس توقف دارن یا از بالاسر نیویورک رد میشن, فرداش همه مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی اروپا و امریکا رو بررسی میکنن و شروع میکنن به مقایسه داغوز آباد سفلی با پاریس و شباهت میدون امام حسین با هارلم و حکم کلی میدن که همه قاره اروپا این است و همه امریکای شمالی هم این؟
حالا شده تکلیف منی که تو دهاتمون پر از اسب هست و مزرعه. هی دارم تلاش میکنم این کانادایی ها رو تحلیل اجتماعی کنم و با توجه به مطالعات عمیق و وسیعی که قبل سفر داشتم, رفتارها رو اینطور ( به قول یه حاج آقایی) آنالایز کنم. سخته به جون شما.
ولی من کشته مرده این مدل تحلیل هام. یارو تو فرودگاه هواپیماش رو عوض میکنه, میاد میگه آمریکایی ها ملت فلانی اند. عزیز دل خواهر! تو پات رو از فرودگاه بذار بیرون, بعد وبلاگ بنویس. به جایی برنمیخوره. حالا بحث رو عوض نکنیم.
ما که هیچ تجسمی از چیزی به اسم هوای منفی پانزده درجه نداشتیم , این چند روزه به مفاهیم عمیقی رسیدیم تو زندگیمون.
حالا فهمیدیم که چرا تو کالیفرنیا هیچکی عمیق نیست. نه که هوا همیشه خوبه ( به قول خودم سکسی) ملت خیلی سطحی هستن. همش میرن بیرون و به قول حاج آقا بیچ! اما مردم مناطق سردسیر چون سردشونه نمیرن بیرون. میشینن تو خونه و کافه و کتاب میخونن. واسه همینه که از کالیفرنیا غیر از پاریس هیلتون و جسیکا سیمسون هیچ متفکر دیگه ای بیرون نمیاد. ( لازم به ذکر میباشد که اصل این تئوری متعلق به خانم آیدا پیاده است و من غلام کپی رایتم!)
یه سری نتایج عمیق دیگه هم داشت البته این سفر.
من احتیاج مبرم به کلاس آیین نگارش دارم. یعنی اولین کتابی که بخوام کسی برام از ایران بیاره, یه کتاب دستور زبان میباشد ( یعنی من عملا میترسم دیگه از واژه های است و هست استفاده کنم اونقدر که این چند روزه مسخره شدم به خاطر اشتباه نوشتن هست و است). حالا تو هی بیا فلسفه بکن که منظور از کلمه و زبان انتقال است نه شکل ظاهر. کو کسی که باور کنه.
دیگه همین. حالا شب تو هواپیما باز مقداری حرف میزنم. اگه باز نذارن یه فیلمی مثل اون ” هالیدی” کامرون دیاز رو نشون ندن!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سفر ( قسمت چهارم- مسافری در انتظار بازگشت) بسته هستند

سفر ( قسمت سوم- از خانه ای مشرف به خیابان یانگ که درازترین خیابان دنیاست)

به قول فتانه این شیرازی ها هرکی وارد شیراز میشه ازش میپرسن ساعت گله رو دیدید؟ حالا این شده وضغیت ما. هر یک ساعت یکی به ما میگه این خیابان یانگ است که درازترین خیابان دنیاست! که تا قطب میره. ( آقا! اگه اینجا قطب نیست, پس قطب کجاست؟)
در هرحال ما قبل تورنتو اومدن یکی از افتخارات ملی میهنیمون این بود که ولیعصر درازترین خیابون دنیاست. اما این استکبار چشم دیدن این رو هم نداشت. حالا دیدید یه وقت یه فیلمی ساختن به اسم درازه. اونجا هم گفتن که ولیعصر اصلا کوچه بوده!
ببینید!
من واقعا قصد اولیه ام این بود که مثل مارکوپولو سفرنامه بنویسم. بگم امروز صبح در ساعت فلان بیدار شده و به قهوه خانه ” فنجون دوم” رفته و یک لیوان قهوه گرفته و بعد از آن به خیابان فلان رفته و فلان کردیم! این خیابان چنین است و پیشینه تاریخی اش چنین است و این هم صفحه ویکی پیدیایش.
اما اینطور نیست خوب. یعنی به جان شما و خودم نه یه دونه از عکسهایی که من گرفتم قابل گذاشتن در محیط عمومیه ( اصلا به خاطر آینده زندگی این بچه ها) و نه یه دونه از این بجثهای عمیق فلسفی اجتماعی! و فعالیت های روزانه و شبانه اینجا.
در هر حال سفر خوبه. نفسش خوبه. تجربه های جدید که با هزار سال خوندن وبلاگ کسی به دست نمیاد. دیدن خوبی آدمها که پشت این صفحه هرگز پیدا نیست.
پی نوشت: یکی از تفریحات اینروزها این هست که هی بگیم تصور قبلی ما با خودمون چه فرقهایی داره.
پی نوشت دوم: هی همه آدمهایی که فتانه رو سالهاست که میشناسید! من به شدت به شما حسادت میورزم!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سفر ( قسمت سوم- از خانه ای مشرف به خیابان یانگ که درازترین خیابان دنیاست) بسته هستند

سفر ( قسمت دوم. تو یه خونه ای که پنجره بزرگ داره و پرده هاش بازن و بیرونش سفیده)

داره یه برف ریز میباره. من روبه روی پنجره بزرگی نشسته ام و دارم تلاش میکنم اعتماد به نفسم رو تقویت کنم و به خودم بگم که این سرما و برف و اینها نباید باعث بشه که من از بودن با اینهمه آدم خوب که ندیده و نشنیده اینهمه به آدم محبت دارن کم لذت ببرم.
خندیدیم و حرف زدیم و خندیدیم و غیبت کردیم ( نه به جان شما. امکان نداره بشه یک کلمه از اون حرفها رو هم گفت). فقط بگم که این فرح خانم نازلی اینها یه چیزی فرای تصور ممکن باحال و دوست داشتنی هست. ( حالا بقیه تورنتویی ها حسودیشون نشه. گفتم فرح خانم فراتصور فوق العاده اند.)
فعلا تنها عکسایی که دارم از صندلی های ماشین فرح خانم هست و یک مقدار صورت خاص! ( که بازهم به جان شما, به خاطر آبروی خود این عزیزان) امکان گذاشتنشون نیست. حالا امروز بریم یه ذره گشت و گذار کنیم و اگه عکس خوبی گرفتم میذارم اینجا.
فعلا بسه. من دو کلوم بیشتر حرف بزنم شروع میکنم به بازگو کردن حرفهای گفته شده. ( نه باور کنید نمیشه گفت)

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سفر ( قسمت دوم. تو یه خونه ای که پنجره بزرگ داره و پرده هاش بازن و بیرونش سفیده) بسته هستند

سفر ( قسمت اول. صندلی شماره بیست و یک. خط هواپیمایی کانادا)

( توضیح: این نوشته صبح امروزه. الان ساعت ده شب هست و شما پست بعد رو بخونید)
کله ام داره میترکه. سردرد ندارم. یه وقتایی فکر میکنم این بمباران حرف و صدا و کلمه و شنیدها و داده ها رو چطور مغز آدم تحمل میکنه. یه وقتهایی مثل الان دلم میخواد کور بودم و کر و لال.
حق دارن خوب. بحث امنیت کشورشون هست. کشورشون. کشور من نه. کشور من اونی هست که پاسپورتش قرمز هست. با یه آرم عجیب غریب روش. کشور من کشوری نیست که پاسپورتش آبی باشه. آبی هم بشه. یکی دوسال دیگه. مگه باز فرقی میکنه. آدم بر جای تولدش که اختیاری نداره.
بابام میگفت ” طرف گفته من از تونی بلر درخواست میکنم این ملوانان رو محاکمه نکنه.” از ریس همون کشوری درخواست کرده که اونقدر شعور ندارن که یک زن, یک مادر رو میفرستن بجنگه. اونقدر شعور ندارن که بفهمن زن باید تو خونه باشه و کهنه اون بچه رو بشوره. اونقدر شعور ندارن که حالیشون بشه جنگ و جاسوسی کار زن نیست. اونهم تازه با چهارده تا مرد. اون کشور اگه شعور داشت ….
آقای بغل دستی ام همونطور که داره غر میزنه که دیگه باید پتو و بالش رو هم تو هواپیما خرید روزنامه سانفرانسیسکو کرنل امروزش رو باز میکنه. مقاله صفحه اصلی: ( چرا ایران ملوانان را آزاد کرد). سرم رو بر میگردونم. اینطرفم همون آقای پنجابی نشسته که انگلیسی بلد نبود و من تو همون بخش بازرسی ویزه دیدمش. همون جایی که صف من رو از بقیه جدا کردن و تا خشتکم رو گشتن و من لبخند زدم و گفتم خواهش میکنم بیشتر بگردید. خواهش میکنم. و وقتی نوار بهداشتی ها رو میرخت بیرون هم لبخند زدم. اون هم لبخند زد. این آقای پنجابی انگلیسی بلد نبود. اما ریش داشت و عمامه. اون اما لبخند نزد. من نفهمیدم چرا. انگلیسی هم بلد نبود که ازش بپرسم.
خلبان گفته که چهار ساعت و پونزده دقیقه تو راهیم. من سعی میکنم تو این چهار ساعت و پونزده دقیقه دیگه فکر نکنم. دیگه صدا گوش ندم. یعنی به صداهای مغزم گوش ندم. یاد محبوبه میکنم نمیدونم چرا. وقت به تندی نگاهی به اخبار و عکسهای دیروز انداختم و اینقدر فهمیدم که تو بخش جانیان هستن. خوب آره حق دارن. لابد اونها هم نگران امنیت مملکتشون هستند. امنیت مملکت رو هر کسی ممکنه به خطر بندازه. محبوبه و ناهید هم لابد بمبی چیز داشتن روز سیزده به در دیگه. وگرنه که آدمها تو مملکت ما شعور دارن و زن بیخود بیرون نمیره. مملکت ما که انگلیس نیست که زنی که عاطفه داره و مادر هست بره بیرو ن و کاری غیز از کهنه شوری بکنه. نه . ممکن نیست. تو کشور من که پاسپورتش قرمزه و یه شکل عجیب غریت هم روش داره از این خبرها نیست. حتما محبوبه و ناهید کاری کرده بودند.
چی میگفتم؟ آها . چیکار کنیم این چهار ساعت رو؟ تلوزیون طیاره قراره اخبار نشون بده و بعد هم فیلم ( هالیدی). اینقدر فیلم هالیدی ساخته شده که من نمیدونم کدومه. اگه اون جدیده باشه که کامرون دیاز بازی کرده توش میشینم میبنمش. زرده. آخرش خوبه. لابد دیگه. فیلم بلونده.
اگه هم این نبود یا دو دلار میدم و بالش و پتو میخرم و میخوابم یا اینکه همچنان به مصطفی صندل گوش کردنم ادامه میدم ( شاید هم عوضش کردم یالین گوش دادم) و اخری گزینه هم این فیلیم میامی وایس هست که آوردمش. جالا ببینم چی میشه.
پی نوشت: هنوز لحظه کندن هواپیما برای من بزرگترین لذت دنیاست. حس عجیبی که انگار قصد کهنه شدن نداره. چقدر این لحظه غیر قابل توصیفه.
پی پی نوشت: همون هالیدی بود. آخی. نازی. چه خوبه. همه به هم میرسن. همسایه ها پولدار و زنهای بریتانیای اصیل!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سفر ( قسمت اول. صندلی شماره بیست و یک. خط هواپیمایی کانادا) بسته هستند

سفر ( قسمت صفر. دفتر کارم)

عازم سفرم. فردا صبح زود. میرم اینجا.
تنها هم نیستم. پایه اولیه این خانم عزیز بودند. اما این خانم و این خانم هم قراره به ما بپیوندند. امیدواریم که شمارش معکوس این خانم عزیز هم باعث نشده که زیر قول و قرارشان بزنند و ما لایق دیدارشان باشیم.
تورنتو هست و مزاحمت ( البته از جانب من یکی) برای این خانم عزیز و این عزیز بزرگوار و این خواهر گرامی و حتی ظاهرا مزاحم فرح خانم هم قرار است بشویم.
تورنتو سرد است و این کانال هوا میگوید که برفی. اما چه غم؟ آتش درون است و داغی دیدار یاران هرگز ندیده.
( اینجوری نوشتن سخته. به من هم نمیاد. بی خیال).
آره. ما از برف و سرما گریزون, چرا اینکه حالا ما تصمیم گرفتیم تعطیلات بهاره بریم تورنتو به جای سن دیگو, بماند. اونقدر من از اول فوریه هی به این کانال هوا نگاه کردم و غصه خوردم دیگه مصونیت پیدا کردم. این یه هفته آخر رو گفتم به درک. نمیمیرم که. فوقش از خونه بیرون نمیرم. دیگه بدتر از این که نمیشه.
هنوز هیچ کاری نکردم. تا عصر هم سرکارم. بعد تازه برم خرید ببینم لباس گرم پیدا میشه یا نه. من لباس اسکی بیارم راستی؟
از این جمع هم من فقط سیما خانم رو دیدم دوباری ( اجازه تشرف داشتم به عبارتی) و بقیه دوستی ها کاملا نوشتاری بوده و خودم هم نمیدونم چطور نوشته های آدمها میتونه اینطور اثری داشته باشه. البته ظاهرا همه یه چند نفری رو قبلا دیده اند و من از همه بی خبر ترم این وسط. ولی سعی میکنم استرسم رو کنترل کنم. خوب میشه و خوش میگذره. مطمئنم. اصلا کلی تمرین دوست یابی و دوست نگهداری میشه .
قراره کلی از مشکلات و معظلات دنیا حل بشه. شما هم اگه مشکلی داشتید بفرمایید که ترتیب مشکل شما هم داده بشه! قضیه فلسطین و اسراییل رو اشاره نکنید. تو لیست هست. به همچنین گلوبال وارمینگ که اون سری تو استنفورد وقت نشد که حل بشه. ایشالله این دفعه.
به پنج روز ندیدن بعضی ها هم اصلا فکر نمیکنم. به اینکه بعد از دوسال همخوابگی بدون حتی یک شب وقفه, من باید چه جوری بخوابم هم فکر نمیکنم. فکر نکنیم دیگه. پنج روز زیاد نیست… نیست دیگه… هست.
پی نوشت: خانم جان! جای شما خالیست. بسیار خالی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سفر ( قسمت صفر. دفتر کارم) بسته هستند

کلاسهای فنی -حرفه ای

عذر میخوام که نوشتن دنباله این مطلب به تاخیر افتاد. قرار بود صحبت کنیم که انتخابهایی که در سال اول ورود به کشور جدید رو داریم چیه. تاکید میکنم من با توجه به نیمچه شناختی که تو این سالها از امریکا و بازار کارش پیدا کردم این عقیده رو دارم و طبیعی هست که این اصل نمیتونه باشه و خوب شرایط جوامع مختلف هم فرق میکنه. یعنی نمیشه بازار کار اروپا و امریکا و آسیا رو باهم مقایسه کرد.
فرض کنیم شما اجازه کار تو ایالات متحده رو دارید و مثلا از طریق دانشجویی نیومدید که دانشگاه خرج زندگی و تحصیلتون رو بده. حتی اگه قصد دوباره وارد دانشگاه شدن یا ادامه دادن درستون رو تو ایالات متحده داشته باشید, وقتی بورسیه نداشته باشید باید اول فکر زندگی باشید و خرج دانشگاه که کمر شکن هست. یعنی اول کارتون رو معلوم کنید و بعد با توجه به کارتون و ساعتهای کارتون کلاسهای درسی رو بردارید.
در بسیاری از ایالتها فرد باید یک سال کامل تو اون ایالت ساکن باشه که ” ساکن” اون ایالت به شمار بیاد و بعد از اینکه ” ساکن” به شمار اومد, خیلی تو هزینه های درسی اش فرق خواهد بود. مثلا تو کالیفرنیا یک واحد کالج منطقه ای برای یک ترم برای یک ” ساکن کالیفرنیا” بیست دلاره و برای غیر سکنه, یعنی کسی که از مدت اقامتش به کالیفرنیا یک سال نگذشته, چیزی در حدود دویست دلار. ده برابر. بنابراین خیلی از مهاجرین مستقلی هم که قصد شروع یا ادامه تحصیل رو دارند یه سال اول رو دست نگه میدارن.
بحث این یه سال هست. به نظر من بهترین گزینه ای که پیش روی خیلی هاست , شرکت تو کلاسهای فنی حرفه ای هست. البته متاسفانه این بحث اگر و اما زیاد داره. اگه اجازه کار دارید, اگه زبانتون اونقدی خوب هست که سر کلاس درسی – که انگلیسی تخصصی هست- بشینید و اگه با کار نیمه وقت میتونید خرج خودتون رو در بیارید. که عملا مثلا تو کالیفرنیا با این قیمتهای سر سام آور, برای یه آدم مجرد که خودش باید کرایه خونه و خرجش رو بده و پولی هم نداره اگه ناممکن نباشه خیلی سخته. اما اگه فرضا اعضای خانواده باشن که چند نفر کار کنن, امکان این هست که بتونند از سال اول هم بهره بری کنند.
این کلاسهای فنی حرفه ای حالا چی هست؟
کلاسهای فنی کوتاه مدت کلاسهایی هستند که دوره هایی از یک ماه تا یک سال ( و بعضا دو ساله دارند). کلاسهایی مثل, آموزش برق ساختمان, تعمیرات ماشین, رانندگی ماشینهای سنگین, دستیار پزشک و پرستار, عینک سازی, اپراتوری کامپیوتر, تایپ و صدها رشته دیگه.
کوتاه مدت هستد و تو بسیاری از شهرها از طرف دولت دورهای مجانی اونها رو برگزار میکنن. مدرسه های بزرگسالانی مخصوص این کلاسها هم وجود دارن که اغلب شهریشون کم هست ( یا حداقل در مقایسه با کالج های منطقه ای و دانشگاهها کم هست).
خوبی این کلاسها این هست که شما رو آماده میکنند که بعد از تموم شدن دوره کلاس, اگه برای شروع کسب و کار تو اون رشته به جواز احتیاج داشته باشد, امتحان ایالتی رو هم بدید و جواز کسب بگیرید که خوب برای بسیاری از رشته ها لازمه.
اگه شما فرضا سنی ازتون گذشته و دیگه قصد و حوصله سرکلاس درس دانشگاه نشستن رو ندارید, این کلاسهای فنی حرفه ای میتونه براتون بهترین گزینه باشه. دوره کوتاه, هزینه کم و مدرکی از این مملکت که به اضافه سابقه کاری که تو ایران داشتید میتونه براتون رزومه خیلی خوبی رو درست بکنه.
برای یه سری از کارها همیشه تقاضا هست. کارهایی که به نحوی به پزشکی و پرستاری مربوط میشه از اون دسته هستند, کارهای تاسیساتی ساختمون و تعمیرات ماشین هم به همچنین.
آخرین نرخی که مثلا من از دستمزد مکانیک داریم ( تو شهر خودمون) ساعتی هفتاد دلار برای فقط کار هست. قطعه و اینجور حرفها بماند. البته قرار هم نیست حالا شما به محض گرفتن مدرک و شروع کار اینقدر بسازید , منظورم تقاضا برای کار هست و اینکه تو اینجور کارها واقعا جای جلو رفتن و پولدار شدن هست.
خوب شما نصف روز ( یا بیشتر) رو کلاس میرید و بقیه اش رو میتونید تو یه پیتزایی, رستوران یا فروشگاهی کار کنید. نترسید. باور کنید عار نیست. درسته شما مهندس بودید, دفتر و دستک خودتون رو داشتید. اما اینجا وضع فرق میکنه. خیلی از این آدمهای کله گنده هم کارشون رو از گارسونی و تی کشیدن شروع کردن. یعنی روندی هست که همه میرن. اصلا چرا اینقدر نگران این هستید که به محض اومدن برید تو رشته خودتون سرکار؟ باور کنید گزینه های دیگه ای هم هست.
البته کسانی هم هستند که به محض اومدن و با توجه به زبان دونستنشون میرن سر کار تخصصی و خیلی هم موفق میشن. اما اغلب اینطور نیست. کار اول رو فقط شروع کنید. نگران هیچی نباشید.
آها یه چیز دیگه که به شدت , یعنی به شدت, من بین ایرانی های اینجا و مراجعه کننده هام میبینم ترسشون هست از اینکه کار عوض کنند. با این توجیه که آدم بهتره یه کار رو نگه داشته باشه و این واسه سابقه اش خوب نیست که هی کار عوض کنه. این حرف درستی هست . اما نه برای درجه ای که شما توش هستید. تو سالهای اول شما باید از اینجا به اونجا برید تا کارهای مختلف رو امتحان کنید. کسی از شما نمیپرسه چرا مک دانلد رو ول کردید و رفتید جی سی پنی سرکار. یه بار من و یکی از همکارام, به عبارتی ریسم, نشستیم و کارهایی رو که اون از شونزده سالگی کرده بود و یادش بود رو نوشتیم. باور کنید به بیشت از صد کار میرسید ( دوستم الان سی و شش سالشه). شما همیشه میتونید بگید که دنبال موقعیت بهتر بودید و حتی بیست و پنج سنت اضافه در ساعت هم برای شما موقعیت بهتر هست.
درسته که شاید در رده های بالاتر زیاد خوش آیند نباشه که فرد هی جای کار رو عوض بکنه, اما تو سالهای اول واقعا مهم نیست. باور کنید.
خود من سال اول رفتم به یکی از این مدرسه ها. فکر کنم قبلا هم گفتم. جایی واقعا بدی هم بود. ولی هشت ماه گذشت. یه مدرک گرفتم که مثل همون مدارک کار با کامپیوتری بود که تو ایران داشتم. برنامه های مختلف مایکروسافت آفیس. هشت صبح تا سه بعد از ظهر. از اونجا هم مستقیم میکوبوندم میرفتم یه ور دیگه شهر تو یه رستوران ” ساب وی” کار میکردم تا نه شب که مغازه میبست و تا ده هم معمولا تمییز کاری طول میکشید. دقیقا نه ماه من تمام شنبه ها و یک شنبه ها هم کار کردم. بعدش موقعیت این کارم پیش اومد که گرفتمش و بعد که خیالم از بابت در آمد راحت شد و دیدم میتونم پول دانشگاه رو بدم رفتم کلاس برداشتم. اونهم تماما کلاسهای شب رو که روز بتونم کار کنم. گذشت اون دورانی که باباهه پول میداد و ما درس میخوندیم. اتفاقی هم نیافتاد. نه ما هر شب آشغال کول کردیم بردیم اینور و اونور. چیزی هم ازمون کم نشد.
در هر حال میخوام این رو بگم . مهاجرت رو به مثابه یه تولد دوباره در نظر بگیرید. فکر کنید زندیگیتون رو قراره مثل یه نوزاد دوباره شروع کنید. روی کارتون تو سالهای اول زیاد سخت نگیرید. طول میکشه. به خودتون زمان بدید.
مرتبط: یه چیز دیگه ای که الان یادم اومد این بود که برای این دوره های فنی میتونید از کالج های منطقه ای هم استفاده کنید که دوره معمولا دوساله دارن و بهتون مدرک فوق دیپلم میدن. من اینجا یه چیزی در مورد فرق دانشگاه و کالج تو سیستم تحصیلی ایالات متحده نوشتم. امیدوارم بدردتون بخوره.
در ضمن اگه سوالی هم تو بخش نظرات بود تا جایی که سوادم اجازه بده جواب میدم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای کلاسهای فنی -حرفه ای بسته هستند

از مهر انگیز کار بخوانید:

از این که بگذریم، پرسشی زنانه را با مقامات امنیتی ایران در میان می گذارم: بالاخره جنس زن در مجموعه نظام سیاسی، حقوقی، اخلاقی و امنیتی کنونی ایران با کدام مفهوم ارزشی به رسمیت شناخته شده است؟ می دانیم استفاده ابزاری از زنان به صورت انتشار تصاویری از آنها در مطبوعات جرم است و قوانین جزایی ایران، مرتکب را به شدت مجازات می کنند. آیا با وجود این قوانین ارزشی می شود استفاده ابزاری از جنس زن در صحنه سیاست جهانی را توجیه کرد؟ در شرایطی که به موجب قوانین موضوعه کشور، در بیشتر زمینه ها شهادت زن مسلمان بکلی فاقد ارزش و اعتبار است، چطور شده که از دید مقامات جمهوری اسلامی، شهادت یک زن غیر مسلمان تا این حد اعتبار پیدا کرده که مقدم بر شهادت مردان قرار گرفته است؟
( ادامه)
روز آنلاین.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از مهر انگیز کار بخوانید: بسته هستند

سال نکو…

اعضای کمپین ” یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز” که امروز در پارک لاله به جمع آوری امضا می پرداختند، بازداشت شدند.
ناهید کشاورز، سارا ایمانیان و همسر وی، محبوبه حسین زاده و سعیده امین بعد از بازداشت ابتدا به اداره مفاسد اجتماعی وزرا انتقال داده شده و بعد به کلانتری صد و چهار میدان نیلوفر تحویل داده شدند. بعد از ساعتی پرسش و پاسخ بازداشت شدگان بار دیگر به اداره مفاسد اجتماعی وزرا انتقال داده شدند و امشب را در بازداشت به سر خواهند برد.
مسولان کلانتری به خانواده های بازداشت شدگان گفته اند که فردا صبح به کلانتری صد و چهار مراجعه کنند تا وضعیت بازداشت شدگان را پیگیری کنند.
زنستان

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سال نکو… بسته هستند