افق روشن

آرامم. بعد از مدت‌ها آدم بزرگ بودن، کاری را کردم که دلم خواست و تصمیمی گرفتم که حتی اگر یک روز پشیمان شوم، می‌دانم که در لحظه درست‌ترین تصمیم ممکن بود. طوفان درونم آرام‌تر شده و سرم سبک‌تر (‌این ممکن است استعاره از با ماشین شماره چهار به جان موهایم افتادن هم باشد در اوج دیوانگی‌ دیروز)
از ایده و انرژی پرم و کمتر کردن زندگی آنلاین قطعا یکی از تصمیماتی است که به پایش خواهم ماند. مرجان دیشب «عشق عمومی» را خواند و من حرف به حرف «افق روشن» را می‌خواهم فریاد کنم.
روزی ما دوباره کبوترهایمان
را پیدا خواهیم کردو مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسانی برای هر انسانی
برادری است.
روزی که مردم دیگر در خانه‌هایشان
را نمی‌بندند.
قفل افسانه‌ای است و قلب
برای زندگی بس است…
روزی که معنای هر سخن
دوست داشتن است
تا تو بخاطر آخرین حرف
به دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی است
تا من بخاطر آخرین شعر
رنج جستجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه‌ای است
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی
برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما برای کبوترهایمان
دانه بریزیم…
و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتا اگر روزی
که دیگر
نباشم…
احمد شاملو- برای کامیار شاپور

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.