تمام لذت ادبیات به شرحش از جزییات است. جزیاتی که آدم را غرق می‌کند در زیبایی توصیف. دارم یک کتاب می‌خوانم که شرح ماجرایشان فوق العاده است. الان دیدم یک صفحه فقط نوشته که وقتی دخترهایش را بغل می‌کند چه چیزهایی را به یاد می‌آورد.
فکر کنم برای همین است که من اگر یک روز هم می‌توانستم، حالا دیگر نمی‌توانم کتاب بنویسم. من دیگر شرح جزییات نمی‌دهم. می‌گویم اتاقم قشنگ است. اما چرا قشنگ است؟ چرا پرده‌ها سبز هستند؟ چه سبزی هستند، چرا این مدل، و….تنها یک قسمت اتاق است. واقعیت این است که من شرح جزییات را اصلا مهم نمی‌دانم. نه تنها مهم نمی‌دانم بلکه شرح آنها را اصلا جالب هم نمی‌یابم. یکی که چیزی تعریف می کند هی با خودم می‌گویم خب حالا بگو آخرش چی شد. خودم هم نمی‌توانم یک داستان را با جزییات تعریف کنم. حتی اگر یادم هم مانده باشد توصیفشان را بیهوده می‌دانم. اینطور نبودم. می‌توانستم بنویسم. اما هی دایره لغاتم مخصوصا در فارسی کمتر و کمتر شده است. آدم برای اینکه خوب بنویسد باید خوب بخواند. تنها راهش همین است. اما من دیگر فارسی نمی خوانم. کتاب خوب فارسی نمی‌خوانم. سال‌هاست که خواندن غالب من به زبان انگلیسی است. اما نوشتنم را به انگلیسی هنوز اصلا نمی‌پسندم برای نوشتن یک شعر یا یک داستان با آن شرحی که می‌خواهم. مشکل یاد گرفتن زبان دوم در بزرگسالی این است که آدم خیلی از لغاتی را که می‌داند و معنایشان را می‌فهمد در نوشتار یا گفتار خود استفاده نمی‌کند. برای من اغلب آن کلمه زیباتر به یادم نمی‌آید و به جایش کلمات ساده می‌نویسم. برای همین نوشتار انگلیسی خودم را دوست ندارم. فارسی نوشتنم هم که هر روز بدتر و بدتر می‌شود یعنی دستور زبان بلدم بدون اینکه کلمات و عبارات را استفاده کنم. اصلا این یکی از دلایل اصلی ننوشتن در اینجاست. من دیگر نوشتار خودم را دوست ندارم.
بعد هم هر بار بر می‌گردم کتاب فارسی بخوانم می‌بینم که وقتی آنقدر کتاب‌های خوب انگلیسی نخوانده دارم که ادبیاتشان بسیار قوی‌تر از آن چه که ما این روزها در فارسی می‌خوانیم است و من چرا باید آن را نخوانم وقتی هدف من از خواندن ادبیات لذت است و دیگر این با زبان فارسی به من دست نمی‌دهد.
باید احتمالا برگردم و کمی حافظ بخوانم. سعدی و نیما. شاید نشستم دوباره همسایه‌ها و داستان دو شهر را بخوانم.

یادم باشد یک بار توضیح دهم که حالا اما سوالم برای خودم این است که آیا این جزییات را اصلا می‌بینم. و حتی اگر در لحظه ببینم دیگر به یادم نمی‌ماند. این قصه دیگری است که الان حالش را ندارم بنویسم. های ام.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.