یک ور مغزم یک فرشته صورتی ایستاده و به من می‌گوید که ببین خانوم! قشنگ! خوشگل! مو نمدی! یک مدتی سختی تحمل کن تا وضع بهتر شود. (به عقیده فرشته وضع بهتر می‌شود.) یک مدتی توی دهات و جنگل زندگی کردی، حالا بس است. برو یک آپارتمان ارزان‌قیمت‌تر پیدا کن و به جایش شروع کن وام‌هایت را پس‌دادن. (در خارح خانه توی دهات از آپارتمان در شهر گران‌تر است.) بعد یکی دو سال که گذشت‌، آنوقت حتی شاید توانستی خانه هم بخری. اما الویت دادن قرض‌هایت هست. اینهمه آدم دارند توی این خانه‌ها زندگی می‌کنند، حالا تو مگر خونت رنگین‌تر است، یا شیر مادرت تویش طلا داشت یا تخم مرغ دوزرده می‌گذاری که می‌گویی نمی‌توانم! خیلی هم خوب می‌توانی. قبلا توانستی. حالا هم می‌توانی. همه فشار زندگی‌ات، همه افسردگی‌ات هم مال این وضعیت مالی ات است. آن که بهتر شود، حالت هم خوب می‌شود. آنوقت باز سفر می‌روی،‌ باز رویت می‌شود به کوله پشتی‌ات نگاه کنی. فقط زیادی لوسی. لوسی را کنار بگذار خانوم!‌قشنگ! خوشگل!‌مو نمدی!

یک ور دیگر مغزم یک شیطان قرمز (نمی‌دانم چرا قرمز!) ایستاده و می‌گوید: ببین عوضی جاکش بدبخت نفله! خاک تو سر! تو آدم زندگی توی قوطی کبریت نیستی. تو آدم زندگی توی شهر- حتی اگر آن شهر آنقدر کوچک باشد که فقط یک خیابان هم داشته باشد نیستی. تو آدمی نیستی که صدای ماشین‌های خیابان را بتوانی تحمل کنی. قبلا زندگی کردی. بله. اما به کجا رسید؟ افسردگی کوفتیت را یادت رفته که تازه داری بهتر می‌شوی؟ می‌گوید این وضعیت وام‌های دانشگاهی در آمریکا تا چند سال آینده کمر دولت را می‌شکند و خودشان مجبور می‌شوند یک کاری برایش بکنند. حالا تو بیا از الان نصف حقوقت را بده به آن. تو آدم همخانه داشتن و صاحبخانه و همسایه داشتن کنارت نیستی. خودت هم می‌دانی. پول در میاوری که زندگی ات آنی باشد که می‌خواهی. در ضمن اگر قرار است تو از خانه کار کنی، فکر می‌کنی بتوانی همه روز بشینی توی قوطی کبریت و به دیوراهای کرم بد رنگ و موکت‌های بی کیفیت و زشت قهوه‌‌ای زل بزنی؟ بدبخت عوضی به لورکا فکر کن!

(البته که راه حل وسطی هم وجود دارد که مثلا یک خانه حیاط‌دار ارزان‌تر در شهر پیدا کن، یا یک مجتمع آپارتمانی پیدا کن که سرسبز باشد، یا بگرد دنبال هم‌خانه یا….اما من کی آدم آن وسط بوده‌ام که حالا بتوانم باشم؟ کی دل و عقل من به صلح رسیدند که این دفعه دومش باشد؟ یا طبقه هفتم یک برج در وسط شهر یا در روستایی که کسی اسمش را هم نمی‌داند. دلم می‌خواهد شرط ببندم که کدام کار را ایندفعه می‌کنم و برای اینکه ببازم، بروم سراغ عقلم!)

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.