درد کمر چند روز است امانم را بریده. انتهای ستون فقرات. پایین پایین. خودم فکر می‌کنم یا سرکار چیز سنگین بلند کردم یا اینکه موقع کشتی و بازی با این توله سگ یک بلایی سرم آمده. (گفته بودم که تبدیل به یک خرس شده است؟) صبح خانم حمیرا قهوه به دست به به و چه چه کنان آمد روی ایوان خانه ام. گفت چطوری. گفتم اینجای کمرم درد می‌کند. گفت اگر تو هم به این چیزهایی که من اعتقاد داشتم داشتی (همین انرژی و این صحبت‌ها) می‌دانستی که این درد به خاطر عدم اطمینان مالی و عدم اطمینان عاطفی است. تو الان مثل یک درخت هستی که چون ساپورت نداری کمرت درد گرفته است.
فرضیه تازه من این است که این رمال‌ها در واقع هکرهای خوبی هستند. الان لابد از وضع حساب مالی و ایمیل‌های من خبر دارد که اینطور وضع زندگی‌ام را به قشنگی گذاشت کف دستم!
حالا به جای مسکن باید بگردم دنبال ساپورت!

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.