بایگانی ماهیانه: نوامبر 2009

همه مدارک رنگارنگ قاب شده به دیوار از فلان کارگاه چگونه مددکار اجتماعی خوبی باشیم و بهمان مدرک که حالا تو می‌توانی تلفن‌های بعد از کتک خوردن مردم را بشنوی وحتی اگر زبانشان را بلد نباشی -لابد با این تکه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بعد از سال ها دارم معاشرت فامیلی می کنم. نه اینکه حالا یک عمو و عمه باشند. نه. مثلا یک شامی رفتم که سه تا دختر عمه و دختر دایی و دختر عمو و پسر عمو و خانواده هایشان با … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

قابلیت این‌را دارم که یک اتاق را- در واقع هر اتاقی را- ظرف چهل و هشت ساعت به یک طویله پنج‌ستاره، تمام عیار،تبدیل کنم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

زندگی آمیپی

چای بیسکویت پتو و توی از راه دور

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای زندگی آمیپی بسته هستند

مصیبتی شده‌است. زندگی‌ام را کرده فیلم سینمایی. خودش می‌نویسد، بازی می‌کند، کارگردانی می‌کند. من هم شدم لوکیشن. حتی لوکیشن را هم می‌کشد این طرف و آن‌طرف. فکر می‌‌کنم برای خودم راه می‌روم. می‌روم زیر نور نئون‌ها گم شوم. خیابان‌های غریبه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من در یکی از زندگی‌های گذشته‌ام باید موشی سیاه و بزرگ با دمی باریک بوده‌باشم. از زیر چرخ کالسکه‌ها به امید رسیدن به سطل آشغال بعدی رد می‌شدم و مجاراهی فاضلاب یقیقنا چشمه‌های زمزم من بودند. توهم نمی‌کنم. وقتی از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

روزمره- جمعه

یکم: امتحان فارسی دادم. امروز. برای فارغ‌التحصیلی باید یک زبان دومی غیر از انگلیسی هم دانست. من هم طبیعتا تنبل‌تر از آنکه بخواهم زبان دیگری یاد بگیرم گفتم فارسی بلدم و قرار شد یک استاد ایرانی در دانشگاه از من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای روزمره- جمعه بسته هستند

نمی‌دانم از کجای تاریخ بود که ما به خودمان اجازه قضاوت در مورد عشق گروه‌های مختلف مردم به مفهومی به نام وطن را دادیم. یک بغضی گیر کرده توی این گلو، و هزاران گلوی دیگر، از خرداد امسال. یک بغضی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند