بایگانی ماهیانه: مارس 2009

یکی یه تحقیقی بکنه ببینه آیا تو نیمرو ماده اعتیاد آوری وجود داره چون الان با اونکه تو خونه غذا هست، باز من دلم نیمرو می‌خواد. خوشمزه‌اس پدرسگ!‌

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

چشم‌هایت را با همان چای یخ‌کرده کنار تخت تلخ، بدون قند خواهم نوشید وقتی از نفس افتادی.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

فعل‌ها هم کلمه‌اند مگرنه؟ یعنی مشکل فلسفی من با کلمات باقی خواهد ماند اگر بنویسم که نوشیدم و بوییدم و نفس کشیدم و رقصیدم و خنیدیدم و زندگی کردم و رنگ پاشیدم و دویدم و نرسیدم و نرسیدم و نرسیدم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

شرح دقایق

سرمست شد نگارم ،بنگر به نرگسانش مستانه شد حدیثش،پیجیده شد زبانش گه می فتد ازین سو ، گه می فتد از آن سو آن کس که مست گردد ،خود این بود نشانش چشمش بلای مستان ، ما را ازو مترسان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شرح دقایق بسته هستند

ابطال

به راحتی ضرب یک مهر آرزوهایت باطل می‌شوند زنده باد پاسپورت قرمز گوجه‌ای صادره از تهران، تمدید شده در واشنگتن زنده باد دربان سیاه‌پوست سفارت‌خانه مردان سفید که هر روز به احترام من کلاهش را از سر بر‌می‌داشت اصلا به … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ابطال بسته هستند

تفاوت

راستش هم همان بود که گفتم بخوانی یا نخوانی فرقی ندارد. تنها فرق تو با بقیه در این بود که تو … اوه. راستی!‌ یادم رفت که بگویم شروع کردم به تمرین خودسانسوری از تو

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای تفاوت بسته هستند

روزنامه نگاران ایرانی- شماره دهم

فاصله نوروز زمان خوبی برای نوشتن از فاصله نیست. قلب‌ها قرار است نزدیک‌تر شوند و دست‌ها مهربان‌تر و کیلومتر‌ها کمتر. اما ایکاش همیشه اوضاع بر وفق آنچه دل‌ آدمی‌ می‌خواست می‌گشت. دوره‌ای بود که وطن مفهومی وسیع‌تر از مکان تولد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای روزنامه نگاران ایرانی- شماره دهم بسته هستند

راه رفتن یعنی با تو حرف زدن، آهسته راه رفتن یعنی بیشتر با تو حرف زدن، عکس یعنی بهانه برای یک ایمیل تازه. بهار دیویس این روزها شاهد زنی‌است که خیابان‌هایش را دوربین به دست با قدم‌های مورچه‌ای گز می‌کند.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

برای اولین بار در طی این شش سالی که نوروز را در ایران نیستم،‌هیچ حس عیدانه‌ای ندارم. سبزه‌هایم -هر هفت تایشان- به ریشم خندیدند و سبز نشدند. خانه را تلی از کاغذ و کتاب و لباس و ظرف یکبار مصرف … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

L the Chef

آمده بودی توی زرده تخم مرغ من کفگیر بدست و نه پیش‌بند بسته، نیمرو درست می‌‌کردم دلم نیامد بهمت بزنم حتی با سفیده

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای L the Chef بسته هستند